توبه حر
هنگامي که حر فرياد غريبانه امام حسين عليهالسلام را که طلب ياري ميکرد شنيد، نزد عمر سعد رفت و پرسيد: «آيا تو با اين مرد خواهي جنگيد؟» عمر گفت: آري به خدا قسم، با او جنگي خواهيم داشت که دست کم، سرها قطع گردد و دستها جدا گردد». [«امقاتل انت هذا الرجل؟» قال: «اي والله، قتالا ايسره ان تسقط الرؤوس و تطيح الايدي».
] .
حر گفت: «شما چه خواهيد کرد؟ آيا پيشنهاد او مورد پسند شما نيست؟» ابنسعد گفت: «اگر کار دست من بود (هر آينه از جنگ با او) دست ميکشيدم، اما امير تو (ابنزياد) از اين کار سر باز ميزند» [قال: «ما لکم فيما عرضه عليکم من خصال؟» فقال: «لو کان الامر الي لفعلت ولکن اميرک ابي ذلک».] حر او را ترک کرد و با ديگران در انتظار ايستاد، در حالي که در کنار او قره پسر قيس قرار داشت.
حر به قره گفت: «آيا اسب خود را امروز آب دادهاي؟» قره گفت: «نه» [فاقبل حتي وقف من الناس موقفا و معه رجل من قومن يقال له قرة بن قيس. فقال لقرة: «هل سقيت فرسک اليوم؟» قال: «لا».] حر گفت: «آيا ميخواهي آن را سيراب کني؟» قره گمان کرد حر قصد کنارهگيري از سپاه ابنسعد را دارد، در حالي که حر چندان تمايلي نداشت که قره جدا شدن او را مشاهده کند. پس او را ترک کرد و رفت. اينجا بود که حر به امام حسين عليهالسلام قدري نزديک شد. [قال: فظننت والله أنه يريد ان يتنحي فلا يشهد القتال و کره ان اراه حين يصنع ذلک، فيخاف ان أرفعه عليه؛ فقلت له: لم أسقه، و أنا منطلق فساقيه فأخذ الحر يدنوا من الحسين قليلا. ] مهاجر پسر اوس به حر گفت: «آيا تو ميخواهي که حمله کني؟» در پاسخ اين سؤال حر ساکت شد و بر خود ميلرزيد، پس در حالي که مهاجر از اين حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «اگر از من درباره شجاعترين مرد کوفه سؤال ميشد، تو را معرفي ميکردم، اين چه حالتي است که در تو ميبينم؟» حر گفت: «همانا خود را بين بهشت و دوزخ مخير ميبينم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چيزي را انتخاب نخواهم کرد.» پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوي امام حسين (ع) رهسپار شد. [«فقال له المهاجر بن اوس: اتريد ان تحمل؟ فسکت و اخذه من العرواء. فقال له يابن يزيد، والله ان امرک لمريب، والله ما رايت منک في موقف قط مثل شيء أراه الان، و قال له لو قيل لي من اشجع اهل الکوفه رجلا ما عدوتک فما هذا الذي أري منک؟ فقال الحراني اخير نفسي بين الجنة و النار و والله لا اختار علي الجنة شيئا و لو قطعت و حرقت، ثم ضرب جواده نحو الحسين». تاريخ الامم و الملوک، 5، ص 427.] .
لحظات ديدار با امام
او به سبب آن چه پيش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکاني بيآب و گياه وانهاده بود، سر از خجالت به پايين انداخته بود و به سوي آنها پيش ميرفت.
«پروردگارا! من به سوي تو بازميگردم، پس توبهام را پذيرا باش. من دل اوليا و فرزندان پيامبرت را به وحشت انداختهام. اي اباعبدالله! من بازگشتهام و تائب هستم، آيا براي من راهي به توبه هست؟ [منکسا برأسه حياء من آل الرسول بما اتي اليهم و جعجع بهم في هذا المکان علي غير ماء و لا کلاء رافعا صوته. اللهم اليک انيب فتب علي، فقد ارعبت قلوب اوليائک و اولاد نبيک. يا اباعبدالله اني تائب فهل لي من توبه؟.] .
» امام در پاسخ حر فرمود: «آري، خداوند به تو روي خواهد کرد». [فقال الحسين عليهالسلام نعم يتوب الله عليک. اللهوف، ص 45؛ امالي الصدوق، مجلس 30، ص 141.] .
اين گفتار امام حسين عليهالسلام حر را شادمان کرده بود. او به يقين دريافت که به زندگاني بيپايان و نعمتهاي هميشگي راه يافته است. حر داستان نداي هاتفي را هنگامي که او از کوفه خارج ميشد به امام حسين عليهالسلام اين گونه بازگو ميکرد: «من با گوش جان شنيدم، کسي اين گونه هشدارم ميداد که حر! تو را بشارت به بهشت. گفتم واي بر حر، آيا تو او را به بهشت مژده ميدهي، در حالي که او براي جنگ با پسر دخت پيامبر به حرکت در آمده است؟ [فسره قوله و تيقن الحياة الا بدية و النعيم الدائم و وضح له قول الهاتف لما خرج من الکوفه فحدث الحسين عليهالسلام بحديث قال فيه لما خرجت من الکوفة نوديت ابشر يا حر بالجنة فقلت ويل للحر يبشر بالجنة و هو يسير الي حرب ابن بنت رسول الله. امالي الصدوق، مجلس 30، ص 138.] .«امام فرمود: «تو به خير و پاداش (نيکو) دست يافتهاي». [فقال له الحسين عليهالسلام لقد اصبت خيرا و اجرا. مثير الاحزان، ص 60؛ مقتل الحسين مقرم، ص 290.] .
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حر ابن ریاحی ، ،
برچسبها:
رودررويي حر با امام حسين(ع)
ابومخنف از «عبدالله بن سليم» و «مرزي بن مشمعل» نقل کرده که گفتند: ما همراه حضرت اباعبدالله الحسين عليهالسلام راه (حجاز تا عراق) را طي ميکرديم که امام در منزل اشراف فرود آمد و جوانان خود را امر فرمود که آب بردارند و هر چه ميتوانند آب بردارند. صبحگاهان (کاروان) حرکت کرد، حدود نيمروز شده بود که مردي از آن گروه تکبير گفت. حضرت حسين عليهالسلام فرمود: «الله اکبر؛ ولي چرا تکبير گفتي؟» گفت: «نخلي را ديدم». آن دو نفر گفتند: ما در اين مکان هرگز درخت خرمايي نديدهايم.» امام فرمود: «من از آن چه شما نظر ميدهيد، اين گونه نظر ندارم» گفتيم: «ما گرد و غبار اسبان را ميبينيم» پس آن حضرت فرمودند: «به خدا قسم من نيز آن را ميبينم» سپس امام حسين عليهالسلام فرمود: «آيا پناهگاهي نيست که آن را پشت سر خود قرار دهيم و با اين قوم از يک جهت روبهرو شويم؟» گفتيم: «چرا، آن ذوحسم است که به طرف چپ شما متمايل است. پس اگر اين گروه (بر ما) سبقت گيرند هر اتفاقي ممکن است بيفتد» پس امام به طرف چپ، مسير را تغيير داد. اسبان با شتاب به ما نزديک شدند. آنها هم به سوي چپ متمايل شدند. ما زودتر از آنها به ذوحسم رسيده بوديم و خيمهگاه امام برافراشته شده بود. آن گروه سررسيدند؛ او حر بود، با هزار سپاه که در گرماي آن روز رو به روي حسين عليهالسلام قرار ميگرفت. حسين عليهالسلام و يارانش همگي شمشيرهاي آويخته داشتند حسين عليهالسلام به جوانان خود فرمودند: «قوم را سيراب کنيد و اسبها را آب دهيد». مردان سيراب و اسبها خنک شدند. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 400؛ مقتل الحسين مقرم، ص 214.] .
وقت نماز فرارسيد، حسين عليهالسلام به «حجاج بن مسروق جعفي» که او را همراهي ميکرد فرمود: «اذان بگو» او اذان گفت و نماز بپا شد. حسين عليهالسلام در حالي که پيراهن و ردائي به تن و نعليني به پا داشتند از خيمه خارج شدند. پس از آن حمد و ثناي الهي گفتند و فرمودند: «ايها الناس! انها معذرة الي الله اليکم اني لم آتکم حتي اتتني کتبکم؛ اي مردم، اين گفتار عذري در برابر خداي تعالي نسبت به شماست. من به سوي شما نيامدهام تا اين که نامههايتان را دريافت کردم». سپس حضرت خطبه را به پايان رسانيد، در حالي که مردم سکوت کرده بودند، سپس به موذن فرمود: «اقامه بگو». و او اقامه گفت. امام حسين عليهالسلام به حر فرمود: «آيا ميخواهي که با اصحابت نماز بخواني؟» گفت: «نه، بلکه به نماز شما (اقتدا خواهم کرد)». پس همه به حسين عليهالسلام اقتدا کردند. بعد از نماز، آن حضرت وارد خيمه خود شد و ياران در اطراف امام جمع شدند. حر نيز وارد خيمهاي که برايش نصب کرده بودند شد و ياران گرداگرد او را گرفتند. سپس به ميدان بازگشتند و هر کس دهنه اسبش را گرفت و در زير سايه آن به زمين نشست. هنگام عصر شده بود که امام حسين عليهالسلام فرمان آمادهباش براي کوچ از اين محل را صادر فرمود و نماز عصر را با آن قوم بپا داشت. اين بار پس از نماز به مردم روي گردانيده پس از حمد خداوند و مدح او فرمود: «ايها الناس! انکم ان تتقوا...» حر گفت: «به خدا قسم، ما نميدانيم اين نامههايي که از آن ياد کرديد کدام است». امام فرمودند: «اي عقبة بن سمعان! آن خورجين، نامههايي را که به من نوشتهاند بيرون آور» [«يا عقبة بن سمعان اخرج الخرجين الذين فيهما کتبهم الي». ابصار العين، ص 205.] عقبه آن دو خورجين را که پر از نامه بود بيرون آورد و در برابر آنها پخش کرد. حر گفت: «البته ما از اين کساني که نامه به سوي شما نوشتهاند نسيستيم و به ما امر شده که وقتي شما را ملاقات کرديم از شما جدا نشويم تا اين که شما را نزد عبيدالله ببريم» امام حسين عليهالسلام فرمود: «مرگ به تو، از آن نزديکتر است» [قال الحسين عليهالسلام: «الموت اوني اليک من ذلک». تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 401-402؛ رکک کتاب الفتوح، ج 5، ص 76، 78 - ابصار العين، ص 205.] سپس به يارانش فرمود: «ارکبوا؛ سوار شويد» پس همه سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها سوار شوند. پس فرمود: «انصرفوا؛ بگذريد». وقتي راه افتادند که از آنجا بگذرند، آن گروه جلوي (ياران امام) را گرفتند. امام حسين عليهالسلام به حر فرمود: «ثکلتک امک! ما تريد؟؛ مادرت به عزايت بنشيند چه قصدي داري؟» حر گفت: «آگاه باشيد که به خدا قسم اگر غير شما از عرب به من آن عبارات را ميگفت - در حالي که وضعيت او چون شما باشد همين عبارت را به او باز ميگفتم [کتاب الفتوح، ج 5، ص 78؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 232.] - اما به خدا قسم براي من اين (حق) نيست که ياد مادر شما کنم مگر به نيکوترين وجهي که ميتوانم». [مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 232.] .
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حر ابن ریاحی ، ،
برچسبها:
حر بن رياحي تميمي
«حر» پسر «يزيد» فرزند «ناجيه» فرزند «قعنب» فرزند «عتاب بن هرمي» [جمهرة انساب العرب، ص 227.] پسر «رياح بن يربوع» است [مقتل الحسين مقرم، ص 229-227.] .
خروج حر از کوفه
«شيخ ابننما» گزارش کرد: هنگامي که حر از قصر ابنزياد در کوفه خارج شد تا به استقبال امام بيايد، ندايي را شنيد که از پشت سر ميگويد: «اي حر! تو را به بهشت بشارت باد» او به پشت سر نگريست و کسي را نديد با خود گفت: «به خدا قسم، اين بشارت نيست در حالي که من اسير به جنگ حسين هستم». او پيوسته اين خاطره را در ذهن داشت تا هنگامي که خدمت امام رسيد و آن داستان را بازگو کرد. امام به او فرمودند: «تو به واقع به پاداش و نيکي راه يافتهاي». [روي الشيخ ابننما: ان الحر اخرجه ابنزياد الي الحسين و خرج من القصر نودي من خلفه ابشر يا حر بالجنة. قال: فالتفت فلم ير احدا، فقال في نفسه، و الله، هذه بشارة و انا اسير الي حرب الحسين، و ما کان يحدث نفسه في الجنة، فلما صار مع الحسين قص عليه الخبر، فقال له الحسين: «لقد اصبت اجرا و خيرا». مثير الاحزان، ص 59 و 60.] .
امام در يکي از خطابههاي کوتاه خود اين گونه حر را آگاه کرد: «الا حر يدع هذه الماظة من دنياکم...؛ آيا آزادمردي نيست که واگذارد اين ريزهي غذاي داخل دهان را (تهمانده منافع دنيا را که شبيه به ريزهي غذاي دهان است) براي ها آن؟» [تحف العقول، ص 292؛ الانوار البيهة، ص 101. ترجمه از کتاب المنجد، ترجمه محمد بندرريگي، ج 2، ص 1712.] شايد اين سخن حسين عليهالسلام بود که انقلاب و طوفان ظلمت براندازي را در افکار و انديشه حر بهپا ساخت.
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حر ابن ریاحی ، ،
برچسبها:
يزيد و کوفه
خبر ارسال نامه مسلم به يزيد رسيده بود. او به والي تازه براي کوفه ميانديشيد.
«سرجون» [«سرجون بن منصور» از نصاراي شام بود. معاويه براي اداره حکومت با او مشورت ميکرد. پدرش منصور از طرف «هرقل» قبل از فتح شام مسئوليت بيت المال را به عهده داشت. پسر سرجون نيز در دولت اموي داراي پست و مقام بود. پيش از اين عمر بن خطاب از استخدام مسيحيها در امور کشوري منع کرده بود، مگر اين که مسلمان شوند. مقتل الحسين مقرم، پاورقي، ص 148.] غلام وفادار پدرش (معاويه) را احضار کرد و از وضع کوفه، «نعمان بن بشير» و بيعت مردم آگاه ساخت و در مورد والي جديد کوفه از او نظر خواست.
سرجون گفت: «اگر پدرت معاويه اينک زنده ميشد نظر او را به کار ميبستي؟».
يزيد گفت: «آري». سرجون کينه يزيد به ابنزياد را ميدانست. فرمان معاويه را که قبل از مرگ براي عبيدالله نوشته و او را به حکومت کوفه نصب کرده بود بيرون آورد و به يزيد نشان داد. پس از آن بود که يزيد عبيدالله بن زياد را که والي بصره بود به ولايت کوفه نيز گماشت. اين فرمان به همراه نامهاي توسط «مسلم بن عمرو باهلي» براي عبيدالله بن زياد فرستاده شد. [الکامل في التاريخ، ج 2، ص 535؛ سماوي، ابصار العين، ص 80.] .
يزيد نامهاي براي عبيدالله نوشت: «افرادي که روزي مورد ستايشاند، روز ديگر به ننگ و نفرين دچار ميشوند، و چيزهاي ناپسند به صورت دلپسند در ميآيند و تو در مقام و منزلتي قرار داري که شايسته آن هستي. به قول شاعر عرب: تو بالا رفتي و از ابرها پيشي گرفتي و بر فراز آنها جاي گرفتي. براي تو جز مسند خورشيد جايگاهي نيست». [رفعت و جاوزت السحاب و فوقه فما لک الا مرقب الشمس معقد
اين عبارات گوياي کينه قبلي يزيد به عبيدالله بود که اينک به سبب ضرورتي که پيش آمده بود از او اين همه مدح و ثنا ميگفت.]
او در اين نامه به عبيدالله فرمان داد که در عزيمت به کوفه شتاب کند و پس از دستگيري، مسلم بن عقيل را به قتل رساند يا تبعيد کند. [مقتل الحسين مقرم، ص 148.]
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مسلم ابن عقیل (ع) ، ،
برچسبها:
ورود مسلم به کوفه
مسلم به سمت کوفه اسب ميراند تا اين که در پنجم شوال وارد کوفه شد. [مروج الذهب، ج 3، ص 248.] او به منزل «مختار بن ابيعبيد» وارد شد. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355.] مختار شيعيان را دعوت کرد تا همه گرداگرد مسلم فراهم آيند. پس نامه حسين عليهالسلام را که پاسخ به آنها بود خواند. آنها همه از شوق گريه کردند. در محضر او خطبا و سخنوران کوفي، چون «عابس شاکري»، «حبيب اسري» خطبه خواندند.
اين خبر به <لقمان بن بشير انصاري> که استاندار يزيد در کوفه بود رسيد. او از جاي برخاست و براي مردم خطبهاي ايراد کرد و آنها را تهديد کرد. پس از آن «عبدالله بن سعيد حضرمي» که با بنياميه هم قسم بود به اعتراض از جاي برخاست و جلسه را ترک کرد. او و «عمارة بن عقبه» داستان لقمان را در نامهاي به يزيد نوشتند و تصريح کردند که حاکمي که گماشته است ضعيف است يا اين که خود را به ناتواني زده است. [ابصار العين، ص 80.] پس از عبدالله، ساير جيرهخواران حکومتي از قبيل «عمارة بن وليد» و «عمر بن سعد بن ابيوقاص» نامههاي مشابهي براي يزيد فرستادند. [الارشاد، ج 2، ص 41.] .
بيعت با مسلم در کوفه
مردم پس از آگاهي از ورود مسلم، فوج فوج با نماينده امام بيعت کردند تا اين که نام بيعتکنندگان در دفتر مسلم از مرز هشتاد هزار نفر گذشت. [اللهوف، ص 16.] .
محورهاي بيعت مردم با مسلم
مردم با شوق فراوان بيعت خود با مسلم را بر چند اصل استوار ساختند:
1. دعوت مردم به کتاب خدا و دعوت رسول او؛
2. پيکار با بيدادگران؛
3. دفاع از مستضعفان؛
4. رسيدگي به حال محرومان جامعه؛
5. تقسيم غنائم به طور مساوي در بين مسلمانان؛
6. رد مظالم (بازگرداندن حق مظلوم) به اهل آن؛
7. ياري اهل بيت عليهمالسلام؛
8. مسالمت با کساني که سر ستيز ندارند؛
9. پيکار با متجاوزان. [حياة الامام الحسين، ج 2، ص 345.] .
نامه مسلم به امام حسين(ع)
بيعت اکثر مردم، مسلم را مطمئن کرده بود که امام اگر به کوفه باز
آيد، همه چيز او نو بناخواهد شد. او در نامهاي به حضرت نوشت که هيجده هزار نفر از
مردم کوفه بيعت کردهاند.
از امام خواست که با شتاب به کوفه رهسپار شوند؛ چرا که مردم سخت مشتاق
ديدار اويند.
مسلم نامه خود را ضميمه نامه اهل کوفه کرد و به «عابس بن ابيشبيب شاکري» سپرد تا به همراه «قيس بن مسهر صيداوي» به خدمت امام برسانند. [مثير الاحزان، ص 32.] .
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مسلم ابن عقیل (ع) ، ،
برچسبها:
به ازای اینکه این مسجد به نام انصارالحسین علیهم السلام است به تدریج به بررسی زندگانی انصار و یاران والا مقام حضرت ابی عبدالله می پردازیم. ان شا الله تعالی
مسلم بن عقيل بن ابيطالب
«مسلم» پسر «عقيل» پسر «ابوطالب» عليهالسلام است. عقيل برادر امام علي عليه السلام و مسلم پسر عموي حسين عليهالسلام است. مادر مسلم کنيز بود و «عليه» نام داشت.( الطبقات الکبري، ج 4، ص 29.)
دعوت اهل کوفه از امام حسين
هنگامي که اهل کوفه نامههاي فراواني به امام ارسال داشتند، آن حضرت مسلم را فراخواند و به همراه وي «قيس بن مسهر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و عدهاي از فرستادگان را سفير خود نمود. آن حضرت، مسلم را به چند چيز امر فرمود: الف. تقوي الهي داشته باشد؛ ب. اسرار حکومت را پنهان بدارد؛ ج. به مردم لطف و مرحمت داشته باشد؛ د. اگر مردم را با هم متحد يافت، به سرعت امام را باخبر کند.
سپس امام نامهاي («اما بعد فقد ارسلت اليکم اخي عمي و ثقتي من اهل بيتي، مسلم بن عقيل و امرته ان يکتب لي ان اريکم مجتمعين، فلعمري ما الامام الا من قام بالحق»، تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 353؛ الارشاد، ج 2، ص 39.)
را به مردم کوفه به اين مضمون نوشتند:
اما بعد، به تحقيق برادر و پسر عمويم و مورد اعتماد از اهل بيتم، مسلم بن عقيل را به سوي شما فرستادهام، ايشان را امر کردهام تا که برايم بنويسد که آيا شما را با هم، همدل و همداستان مييابد. پس به جانم قسم، امام نيست مگر کسي که به حق قيام کند. (ترجمه برگرفته از متن ابصار العين، ص 79.) .
حرکت مسلم از مکه
اواخر ماه مبارک رمضان بود که مسلم بن عقيل از مکه به مدينه منوره حرکت کرد. ايشان به مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم رفت و در آنجا نماز گزارد. پس از آن با اهل و عيال خويش خداحافظي کرد. سپس از «قيس» دو راهنما اجاره کرد تا که راه را به او نشان دهند. در راه، گرما و تشنگي آن دو را سخت آزار داد و آنها تاب نياوردند و در راه جان دادند. (ابصار العين، ص 79.)
مسلم راه را ادامه داد تا به محلي رسيد که آنجا آب و آبادي بود. آن دو راهنما راه را به مسلم نشان دادند تا «بطن جنت» (جنت محل آبي بوده که به قبيله کلب متعلق بوده است. معجم البلدان، ج 2، ص 343.) رسيد. آنجا با قيس نامهاي را از سختي راه و مشکلات براي امام عليهالسلام ارسال داشتند. نامه مسلم اينگونه بود:
«اما بعد، من از مدينه خارج شدم، در حالي که دو راهنما را براي طي راه اجاره کرده بودم، راه را گم کرديم و به عطش افتاديم. چيزي نمانده بود که آنها جان بدهند تا اين که آخرالامر به آب رسيديم. تنها نجات ما در لحظات آخر، نفس ما بود. اين حادثه موجب شد که آينده کار را نيکو نبينم.» (تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 354. «اما بعد. فاني أقبلت من المدينة معي دليلان لي فجارا عن الطريق و ضلا و اشتد علينا العطش فلم يلبثا ان ماتا حتي انتهينا الي الماء فلم ننج الا بحشاشة انفسنا، فقد تطيرت من وجهي هذا».)
در پاسخ اين نامه امام عليهالسلام اينگونه نوشت:
«اما بعد؛ البته من خوف اين را دارم که آن گونه که تو (بد) پيشبيني ميکني، غير آن باشد که به تو تذکر دادهايم. همان گونه که تو را رهنمون شدهام، حرکت کن، والسلام.» (تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355. «اما بعد؛ فقد خشيت الا يکون حملک علي الکتاب الي في الاستعفاء من الوجه الذي وجهتک له الا الجبن، فامض لوجهک الذي وجهتک له والسلام». با اندکي تفاوت و در الارشاد، ج 2، ص 40.) .
درسي که ميتوان گرفت: از اين ماجرا چند نکته به دست ميآيد:
1. از تطير به صرف برخورد با حوادث ناگوار در آينده بايد پرهيز کرد
که آن، گوياي وظيفه انساني نيست؛
2. بايد در تشخيص وظيفه و انجام دادن کاري که امام عليهالسلام آن را
توصيه ميکند، تلاش کرد؛
3. بايد در انجام دادن رسالت الهي مقاومت و استقامت داشت.
مسلم به محل آبخيز «طييء» رسيد. در آنجا قدري استراحت کرد. سپس حرکت کرد تا اين که به مردي رسيد که تيرش آهويي را نشانه رفته بود. وقتي به حيوان رسيد آن را کشت. مسلم با ديدن آن صحنه گفت: «دشمن ما کشته خواهد شد، اگر خدا بخواهد». (تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355.)
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مسلم ابن عقیل (ع) ، ،
برچسبها:
ما اَهَوَنَ المَوتُ عَلی سَبیل العِزّ وَ اِحیاءِ الحَقِّ.
چه راحت است مرگ در راه عزت و احیای حق.
امام حسین(ع) (تحف العقول,باب سخنان امام حسین(ع))
اگر همه ما از بین برویم بهتر است که ذلیل باشیم زیر دست صهیونیسم و آمریکا(استکبار)
امام خمینی (ره) (صحیفه امام ج15 ص372)
اگر کسی بخواهد به این ملت زور بگوید، تهدید کند, قصد سلطه بر آن داشته باشد؛ معلوم است که این ملت، ملتی نیست که زیر بار کسی برود.
مقام معظم رهبری مد ظله العالی (18/10/1382)
ملت ایران, ملتی است مستقل و آزاد, هوشمند و عزتمند,...
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مقام معظم رهبری ، امام خمینی ، ،
برچسبها:
کتاب الکترونیک:
سيري در ادب عاشورايي و نگاهي به تجلي آن در ادبيات انقلاب اسلامي
Open Whit: ماکروسافت آفیس 2007,2010 یا Ashampoo Office 2010
پسورد:ansarmosque.ir
نوع فایل: Docx
موضوعات مرتبط: کتاب الکترونیک ، انصارالحسین علیهم السلام ، ،
برچسبها: