تجديد بيعت با امام در روز دوم محرم
روز دوم محرم سال 62 امام با ياران خود به کربلا رسيد. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 409.] پس از اين که خطبهاي خواندند و از بيوفايي مردم و بيديني آنها خبر دادند، آمادگي خود را براي مرگ و زير سلطه ستمگران نرفتن بيان فرمود. بعضي از ياران از جاي برخاستند و آمادگي خود را اعلام کردند. از جمله آنها زهير بود که پيش از همه تجديد بيعت کرد: «سمعنا يابن رسول الله مقالتک، و لو کانت الدنيا لنا باقية و کنا فيها مخلدين لاثرنا النهوض معک علي الاقامة فيها؛ [مقتل الحسين مقرم، ص 233.] اي فرزند رسول الله گفتارتان را شنيديم، اگر دنيا براي ما ماندني و هميشگي باشد، قيام همراه با شما را بر هميشگي زيستن ترجيح داديم».
خطبه و احتجاج زهير در روز نهم
روز پنج شنبه نهم محرم، پس از عصر بود. ابومخنف گزارش کرده: در اين هنگام امام حسين عليهالسلام جلوي خيمه خود نشسته بود، تکيه به شمشير خود داشت و سر را بر زانو نهاده، و در حالت بين خواب و بيداري بود. پس زينب عليهاالسلام به او نزديک شد و گفت: «يا اخي! اما تسمع الاصوات قد اقتربت؛ اي برادر آيا صداها را نميشنوي که به ما نزديک شده است» پس از آن شمر فرياد برآورد: «يا خيل الله! ارکبي و ابشري بالجنة؛ اي لشکر خدا! سوار شويد، شما را به بهشت بشارت باد» ابالفضل عليهالسلام به امر امام عليهالسلام با بيست نفر از ياران چون حبيب و زهير، رهسپار ميانه ميدان شدند تا از اوضاع اطلاع يابند. دشمن گفت: «امر امير است که يا به فرمانش در آييد يا آماده جنگ شويد» عباس به سوي برادر بازگشت و از ياران همراه خود خواست که شتاب نکنند و آن قوم را موعظه کنند، تا او به سوي اباعبدالله الحسين عليهالسلام بازگردد و از امام کسب تکليف نمايد.
زهير پس از حبيب، در پاسخ «عزرة بن قيس» هنگامي که به حبيب گفت: «هر چه ميتواني از خود تعريف کن» اين گونه گفت: «ان الله قد زکاها و هداها فاتق الله يا عزرة، فاني لک من الناصحين أنشدک الله يا عزرة ان تکون ممن يعين الضلال علي قتل النفوس الزکية؛ خداوند حبيب را پاک قرار داده و هدايت کرده است. اي عزره! از خدا بترس، من خيرخواه تو هستم. تو را به خدا سوگند ميدهم تو از کساني نباشي که با کشتن جانهاي پاک، گمراهي و ضلالت را حمايت کني».
عزره در پاسخ گفت: «اي زهير! تو نزد ما از شيعيان اهل اين بيت نبودي، تو تنها بر اعتقاد و رأي عثمانيها مشي ميکردي» زهير گفت: «آيا اين که اکنون در اين جايگاه قرار گرفتهام، خود دليل اين نيست که از آنها هستم؟ آگاه باش! به خدا قسم، هرگز نه نامهاي به سوي حسين نوشتهام، و نه هرگز کسي را به عنوان پيامرسان به خدمتش گسيل داشتهام، و هرگز او را وعده ياري ندادهام. آري، تنها در راه با او برخورد کردهام. وقتي او را ديدم ياد رسول الله صلي الله عليه و آله و مقام و منزلتي که حسين نزد او داشت افتادم و دانستم که دشمنش و حزب شما چگونه به استقبال او ميآيد. از اين رو بر خود لازم ديدم که او را ياري کنم و از حزب او باشم و جانم را براي حفظ جانش فدا سازم؛ چون ديدم که شما چگونه حق رسول و فرستاده او (مسلم بن عقيل) را ضايع و تباه ساختيد [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 417. ] و به استقبال فرزند پيامبر و خاندان و اهل بيت او و بندگاني از اهالي اين شهر آمدهايد تا آنها را به قتل رسانيد، در حالي که آنها بندگاني عبادتپيشه و شبزندهدار، سحرخيز، و فراوان به ياد خدايند» عزره بن قيس در پاسخ گفت: «هر چه ميتواني از خود تعريف کن». [مقتل الحسين مقرم، ص 256.] .
عباس بن علي عليهالسلام سررسيد و آن شب مهلت خواست. آنها پس از مشورت مهلت دادند و ياران حسين عليهالسلام بازگشتند. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 417.] .
درسي که ميتوان گرفت: نکته اينجاست که ديگران نيز ميدانستند، زهير از شيعيان نبوده، اما تأمل در سخنان او، روشن ميسازد که او به خوبي امام و سپس ياران شبزندهدارش را شناخته، به ديگران ميشناساند.
زهير و حمايت از امام حسين در شب عاشورا
پس از سخنان امام حسين عليهالسلام در شب عاشورا و برداشتن بيعت خود از گردن همگان، عباس بن علي عليهالسلام و ديگران از اهل بيت عليهمالسلام و نيز ياران بزرگ آن حضرت چون «مسلم بن عوسجه»، «سعيد بن عبدالله» و «زهير» به حمايت از امام از جاي برخاستند و با او تجديد ميثاق کردند. زهير در پاسخ به امام خود اين گونه گفت: «و الله لوددت اني قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتي اقتل علي هذه الف مرة و ان الله عزوجل يدفع بذلک القتل عن نفسک و عن انفس هولاء الفتيان من اهل بيتک؛ [مقتل الحسين مقرم؛ ر ک الارشاد، ج 2، ص 92؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 417؛ ابصار العين، ص 164.] به خدا قسم، دوست دارم که کشته شوم، سپس برانگيخته شوم و تا هزار بار ديگر کشته و زنده شوم تا بدين سبب از جان شما و جوانان اهل بيت شما بلا به دور ماند».
درسي که ميتوان گرفت: شناخت حقيقي مقام بلند امامت و ولايت چنان شهامت و رشادت را برميانگيزاند که فرد، پذيراي هزاران شهادت براي ماندگاري ولي خود خواهد شد.
احتجاج زهير با سپاه کوفه در صبح عاشورا
صبح عاشورا فرارسيد. امام خود بارها با مردم کوفه سخن گفت تا دلهاي آماده را به سوي حق متمايل سازد. از اين گذشته، امام عليهالسلام به اصحاب بزرگ خود نيز دستور ميفرمود تا مردم را به حق دعوت کنند و کلام درست را عريان و بيپيرايه بگويند. از آن جمله، زهير بود که غرق در سلاح آماده نبرد بود. و در برابر کوفيان قرار گرفت. زهير خطبهاي ايراد کرد و مردم را به ياري پسر دختر پيامبر فراخواند. سپاه ابنسعد به او اهانت کردند و عبيدالله بن زياد را مدح و براي او دعا کردند. زهير گفت: «البته فرزند فاطمه عليهاالسلام بر محبت، مودت و ياري سزاوارتر است».
شمر - پسر ذي الجوشن - تيري به جانب زهير پرتاب کرد و فرياد برآورد: «ساکت شو!» زهير در پاسخ او گفت: «اي پسر آنکه به پاشنهي پاي خود ادرار ميکرد، هرگز چون مني با تو سخن نخواهد گفت؛ چرا که تو حيواني بيش نيستي. به خدا سوگند، گمان ندارم که تو به دو آيه از قرآن بتواني حکم کني. پس تو را به ذلت و خواري روز قيامت و عذاب دردناک آن مژده ميدهم». شمر گفت: «البته همين ساعت خدا تو و مولايت را خواهد کشت» زهير گفت: «آيا مرا از مرگ ميترساني؟ به خدا سوگند، مرگ با او (حسين) براي من محبوبتر از هميشه زيستن با شماهاست». پس از آن به سپاه کوفه روي کرد و با فريادي بلند گفت: «اين شخص سبک و خوارکننده و امثال او، شما را در دينتان فريب ندهد. پس به خدا سوگند قومي که خون ذريه او و اهل بيتش را بريزد، و بجنگد با ياران آنها و کساني که از او و اهل بيتش دفاع نميکنند به شفاعت محمد صلي الله عليه و آله نميرسد».
ناگهان مردي از ياران حسين عليهالسلام او را ندا داد و گفت: امام فرموده: «اقبل، فلعمري لئن کان مؤمن آل فرعون نصح لقومه و ابلغ في الدعاء، لقد نصحت لهولاء و ابلغت، لو نفع النصح و الابلاغ؛ بازگرد، به جانم قسم، همان گونه که مؤمن آل فرعون قومش را نصيحت کرد و در دعوت آنها بسيار تلاش کرد، تو هم دعوت کردي و خيرخواهي نمودي، اگر نصيحت و ابلاغ نفعي داشته باشد!» [مقتل الحسين مقرم، ص 284؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 426-427.] .
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، زهیر ابن قین ، ،
برچسبها:
دعوت زهير از خويشان
طبري ميگويد: پس از آن که زهير به خدمت امام حسين عليهالسلام رسيد و عزم ياري او را داشت، به خيمه خود بازگشت و به ياران خود گفت هر که از شما دوست دارد در ياري فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در آيد رخت بربندد وگرنه اين آخرين ديدار ماست. سپس او خاطرهاي چنين بيان کرد: در غزوه «بحر» ]و بنا بر گفته طبري بلنجر [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 396. بلنجر از شهرهاي ترکستان امروزي و بلاد روم قديم است. (ابصار العين، ص 162).
چون فاتح آن جنگ شديم و غنايم فراواني نصيب ما گشت، همه ما خوشحال و مسرور بوديم. هنگامي که «سلمان فارسي» خشنودي ما را ديد گفت: «آيا شما به فتح و غنايمي که خداوند نصيب شما کرده اين گونه خوشحالي ميکنيد؟ [الارشاد، ج 2، ص 73.] اگر شما سيد شباب جوانان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را درک کرديد، براي جهاد در رکاب او بايد بيشتر شادمان باشيد؛ چرا که بهرههاي بيشتري به دست خواهيد آورد. [اذا ادرکتم سيد شباب آل محمد فکونوا اشد فرحا بقتالکم معه بما اصبتم اليوم من الغنانم. ابصار العين، ص 162. ] پس من با شما وداع ميکنم و شما را به خدا ميسپارم». [الارشاد، ج 2، ص 73؛ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 277؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 397. ] .
درسي که ميتوان گرفت: دعوت زهير بينتيجه نبود. پسر عمويش، «سلمان بن مضارب» و غلام او به امام پيوستند. مسلمان نبايد از ارشاد و دعوت ديگران به حق دريغ کند، و هماره بايد بکوشد بر حاميان حق بيفزايد.
زهير و نخستين اعلان وفاداري
زهير به سپاه امام پيوسته بود. ابومخنف ميگويد: حر ميخواست هر کجا صلاح ديد امام و سپاهش را فرود آورد. او بين راه با امام برخورد کرده بود و امام سخن او را وقعي نمينهاد و به حرکت ادامه ميداد. تا اين که به «ذوحسم» رسيدند. امام در جمع خطبهاي ايراد فرمود: «ميبينيد که بر ما چه پيش آوردهاند...» خطبه پايان يافت و زهير از جاي برخاست و به يارانش گفت: «آيا شما سخن ميگوييد يا اين که من تکلم کنم»؟ گفتند: «تو بگو». پس حمد الهي گفت و درود بر او فرستاد و گفت: «قد سمعنا هداک الله يابن رسول الله مقاتلک، و الله لو کانت الدنيا لنا باقية، و کنا فيها مخلدين، الا ان فراقها في نصرک و مواساتک، لا ثرنا الخروج معک علي الاقامة فيها؛ [طبري، تاريخ، ج 3، ص 307 به نقل از سماوي، ابصار العين، ص 162.] اي پسر رسول خدا، سخنان شما را شنيديم، خدايت هدايت کند؛ به خدا سوگند، اگر دنيا براي ما باقي باشد و ما در آن هميشگي باشيم و تنها جدايي از آن در ياري و همراهي شما باشد، قيام در رکاب شما را بر هميشه زيستن در آن ترجيح ميدهيم». پس از آن، امام در حق او دعا فرمود و از خداوند برايش طلب خير کرد.
درسي که ميتوان گرفت: اين اولين خطبهاي است که زهير در برابر امام خواند و هدف خود - پايمردي و ثبات قدمش - را بيان داشت. آري او حيات هميشگي داشتن را با حمايت از امام برابر نميداند؛ بلکه حمايت از امام را مقامي بلندتر و رفيعتر ميداند.
آمادگي زهيربراي جهاد
امام حسين با بيعتشکني مردم کوفه روبهرو شده بود. عزم بازگشت کرد تا از درگيري با سپاه بيشمار يزيد بپرهيزد. رو به حر بن يزيد رياحي که از فرماندهان سپاه ابنسعد بود کرد و فرمود: «دعنا ننزل في هذه القرية؛ بگذار به اين دهکده فرود آييم». مرادشان «نينوا»، «غاضريات» يا «شفيه» بود. اما حر پيشنهاد امام را نپذيرفت. [اينجا حر نامه ابنزياد را دريافت کرده بود و در پاسخ گفت: «نه به خدا قسم قدرت (پذيرش اين پيشنهاد را) ندارم، چرا که ابنزياد جاسوس بر من نهاده است». ابصار العين، ص 163. ] .
زهير به امام عرض کرد: «يابن رسول الله، ان قتال هولاء اهون علينا من قتال من ياتينا من بعدهم فلعمري لياتينا ما لا قبل لنا به؛ اي پسر پيامبر خدا، جنگيدن با اين گروه، بر ما آسانتر از آن سپاه بيکراني است که بعد از اين بر ما فرود خواهد آمد. به جانم قسم سپاهي در برابر ما فرود خواهد آمد که بيکران است».
امام فرمود: «ما کنت لابدأهم بقتال؛ من هرگز شروعکننده نبرد با اينها نخواهم بود».
زهير راه ديگري را پيش نهاد و گفت: «سربنا الي هذه القرية حتي تنزلها فانها حصينة و هي علي شاطيء الفرات؛ با ما حرکت کن تا به سوي اين قريه حرکت کنيم و در آن جا فرود آييم که اين منزلگاه در نزديکي فرات و محل امني است؛» ]آنجا جاي مناسبي براي کارزار بود، بدين سبب که درگيري دشمن با اصحاب حسين عليهالسلام تنها از يک طرف امکان ميداشت[ امام فرمود: «نام آن چيست»؟ زهير پاسخ داد: «عقر» امام فرمود: «نعوذ بالله من العقر؛ از عقر به خدا پناه ميبرم» سپس امام عليهالسلام در همان منزل فرود آمدند. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 409. ابصار العين، ص 163.] .
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، زهیر ابن قین ، ،
برچسبها:
زهير بن قين بن قيس انماري بجلي
«زهير» مرد شريفي در بين قوم خود بود و در کوفه زيست ميکرد. او مردي شجاع بود و در جنگها، هماره به نامآوري شهرت داشت. [ابصار العين، ص 162.] .
«زهير» فرزند «قين بجلي» از ياران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پيامبر و بر اثر تبليغات وسيع «معاويه»، ميپنداشت که امام علي عليهالسلام در ريختن خون «عثمان» سهيم بوده است. از اينرو نسبت به امام علي عليهالسلام و فرزندانش علاقهاي نشان نميداد. گفتهاند او نيز به «عثمان بن عفان» ابراز مودت ميکرد؛ اما بر ما روشن نيست که او تا کجا و چه مقدار از اهل بيت رويگردان بوده است. هر چه بود، او به دست سالار شهيدان حسين عليهالسلام در راه کربلا گام نهاد. [مقتل الحسين مقرم، ص 91.] او در اين راه جان خود را نثار کرد و در نبرد، سخت مورد اعتماد امام عليهالسلام بود، به گونهاي که امام او را به فرماندهي جانب راست سپاه خود منصوب فرمود.
او در وقت نماز ظهر -به امر امام - سپر جان آن حضرت شد. امام گاه او را براي احتياج، به سمت لشکر دشمن ميفرستاد. امام به او مأموريت سخن گفتن داد. مردانگي او در درگيري با آن قوم همراه بيش از اين گذشت. از اينجا به بعد قدري بيشتر از آن بزرگمرد حامي حسين عليهالسلام خواهيم گفت.
راهيابي به بارگاه دوست
کاروان امام به «زرود» رسيده بود، کاروانيان همه بارها را گشوده بودند تا قدري بياسايند. [مقتل الحسين مقرم، ص 207.] «زهير» از سفر حج به سمت کوفه بازميگشت. مقصد او با امام حسين عليهالسلام يکسان بود و وجود آب و آبادي او را آرام آرام به «زرود» کشانيده بود. از قضا امام حسين عليهالسلام هم در همان منطقه، نزديک خيمه «زهير» بار نهاده بود. زهير در طول سفر، خود را از حسين عليهالسلام و يارانش پنهان ميکرد تا مبادا او را به جهاد تکليف کنند؛ اما روز موعود فرارسيده بود. او با گروهي از بستگان و ياران بر سر سفره غذا نشسته بود که ناگاه سفير امام سررسيد و زهير را فراخواند. زهير غافلگير و درمانده شده بود. همسر او زهير را از تحير به درآورد و گفت: «منزه است خدا، آيا پسر پيامبر کسي به سوي تو ميفرستد ولي تو او را بيپاسخ ميگذاري؟ برخيز تا دريابي ذريه پيامبر چه درخواستي دارد و سپس برگرد». زهير از جاي برخاست و به خدمت امام شرفياب شد. ابيمخنف نوشته: «دلهم» همسر زهير دختر «عمرو» براي من حکايت کرد، مدت زماني نگذشته بود که زهير با سرعت و با صورتي برافروخته و شادمان به سوي يارانش بازگشت و دستور داد خيمهاش را جمع کنند و آن را به طرف خيمه امام حسين عليهالسلام و يارانش منتقل و در آنجا برپا کنند. سپس رو به من کرد و گفت: «تو را طلاق دادم، به خويشان خود ملحق شو. دوست ندارم که به سبب من به تو مصيبتي رسد، تنها خير شما را خواهانم». [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 396-397؛ الارشاد، ج 2، ص 72 و 73؛ ابصار العين، ص 162.] .
درسي که ميتوان گرفت: جاي آن دارد که همسران باوفا، خيرخواهي بر شوهران خود را از همسر باوفاي زهير بياموزند. او همسرش را به حق دعوت و در واقع، امر به معروف کرد. پس از کلام همسر «زهير» بود که زهير از حيرت به درآمد و راه هدايت بر او هموار شد. بر دوستان و ياران نيز بايد اين گونه باشند. به حتم کسي که ديگري را در خيري ياري رساند، در عمل نيک او شريک خواهد بود همان گونه که اگر ديگري را در پي کاري نامطلوب و ناپسند تحريک سازد، به همان مقدار از آن گناه و معصيت را نصيب خود ساخته است.
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، زهیر ابن قین ، ،
برچسبها:
وهب بن عبدالله بن عمير حباب الکلبي
«وهب» فرزند «عبدالله بن عمير» از قبيله «بنيکلاب» است. او همراه مادر و همسرش در لشکر امام حضور داشت. از آنجايي که مادرش (اموهب) او را به جهاد و حمايت از امام و اهداف آن حضرت تشويق کرده بود، رو به ميدان اسب راند. او پس از مبارزه دليرانه، تعدادي از دشمنان را به خاک و خون کشيد و سپس به خيمهگاه، براي ديدار دوباره مادر و همسرش بازگشت. هنگام ملاقات به مادر گفت: «آيا شما از من راضي و خشنود شديد؟» مادر پاسخ داد: «از تو راضي نخواهم شد تا اين که در پيش روي امام حسين عليهالسلام شهيد شوي» [مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 101؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 12-13.] همسر او چون کلام مادر شوهر خود را بشنيد به وهب گفت: «تو را به خدا سوگند مرا بيشوهر مکن و مپسند که بر مصيبت تو گرفتار آيم» مادر گفت: «اي عزيزم! سخن همسرت را دور انداز و به ميدان برو و در ياري امام حسين عليهالسلام تا مرز شهادت بشتاب تا در روز رستاخيز به شفاعت جدش نائل شوي» [مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 12-13.].
پس از اين گفت و گوي کوتاه، وهب بار ديگر به سپاه دشمن روآورد و اين رجز را سر داد.
«اني زعيم لک اموهب
بالطعن فبهم تارة و الضرب
ضرب غلام مؤمن بالرب
حتي يذيق القوم مر الحرب؛
اي مادر وهب! من خود ضامنم که با ته نيزه و شمشيرگاه ضربه بزنم؛ آن هم ضربت زدن نوجوان مؤمن در راه پروردگار تا به اين گروه تلخي جنگ را بچشاند». وهب در ستيزي دوباره نوزده سواره و دوازده پياده دشمن را از پاي درآورد، تا اين که دو دستش در راه احياي دين خدا قطع شد. [منتهي الامال، ج 1، صص 663-662.]
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، وهب ، ،
برچسبها:
شهادت حر
پس از حبيب بن مظاهر، حر در حالي که زهير بن قين از پشت سر او را حمايت ميکرد به ميدان آمد. هرگاه که دشمن بر يکي از آن دو يار حسين عليهالسلام سخت ميگرفت، ديگري براي نجات دوست خود ميشتافت. ساعتي درگيري «حر» با سپاه «ابنسعد» به طول انجامد، [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 440-441.
] تا اين که اسب حر مضروب شد و از گوشهايش خون ميچکيد. «حصين» به «يزيد بن سفيان» گفت: «اين حري است که تو آرزوي قتل او را داشتي» يزيد در پاسخ گفت: «آري» و از سپاه «ابنسعد» براي مبارزه بيرون آمد. همين که به ميدان رسيد، توسط «ايوب بن مشرح الخيواني» تيري به سوي اسب حر پرتاب کرد که به پاي اسب خورد و اسب به زمين خورد. حر قبل از آن که به زمين بخورد با چالاکي تمام از اسب پايين پريد. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 437.] او در حالي که شمشير در دست داشت، در برابر دشمن ايستاد و دلاورانه مبارزه کرد تا اين که حدود چهل نفر را به قتل رسانيد. [مناقب آل ابيطالب، ايران، ج 4، ص 100.] در همين هنگام بود که پيادهنظام بر او حملهور شد و جسم بيهوش او به زمين افتاد. [مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 11.] ياران امام او را در برابر خيمه شهدايي که در راه حسين عليهالسلام شهيد ميشدند قرار دادند. امام فرمود: «قتله مثل قتلة النبيين و آل النبيين؛ [بحارالانوار، ج 10، ص 117] شهادت او چون شهادت انبيا و خاندان انبياست» سپس امام نظري به جانب حر افکند، او هنوز جان در بدن داشت. امام خون از صورت او برگرفت و فرمود: «أنت الحر کما سمتک امک و انت الحر في الدنيا و الاخرة؛ [مقتل الحسين مقرم، ص 303.] تو آزادهاي! همان طور که مادرت تو را ناميده است و تو در دنيا و آخرت آزادهاي» پس از آن مردي از ياران حسين در رثا و غم حر اشعاري را سرود که گفته شد او «علي بن الحسين عليهالسلام» بود [مقتل العوالم، ص 85.] و برخي گفتهاند که خود اباعبدالله الحسين عليهالسلام براي او اشعاري را سروده که اين گونه است:
«لنعم الحر بنيرياح
صبور عند مشتبک الرياح
و نعم الحر اذ نادي حسينا
و جاد بنفسه عند الصباح؛ [امالي الصدوق، ص 414، مجلس 30؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 11.] .
چه آزادهاي است حر پسر رياح؛ او در هنگام فرورفتگي تيرها بسيار شکيباست. آري آزاده خوبي است هنگامي که حسين فرياد و ندايش بلند شد، او از جانش در صبحگاهان گذشت». در زيارت ناحيه مقدسه به حر سلام داده شده است. [اقبال الاعمال، ج 3، ص 78 و 344.] .
درسي که ميتوان گرفت: امام صادق عليهالسلام فرمود: «ان الحر حر علي جميع احواله ان نابته نائبة صبر لها و ان تداکت عليه المصائب لم تکسره و ان اسر و قهر؛ [اصول کافي، ج 2، ص 89، کتاب ايمان و کفر، باب صبر، ح 6.] آزاده آزاده است در همه حالاتش، حتي اگر مصيبتي سخت بر او وارد شود. حتي اگر مصيبتها بر او محکم کوبيده شود او شکيبايي ميکند. آري او شکسته نميشود، هر چند اسير و مقهور شود». از امام علي عليهالسلام نقل شده: «و لا تکن عبد غيرک لقد جعلک الله حرا؛» [نهجالبلاغه، نامه 31.] بنده غير خود مباش؛ چرا که خداي تعالي تو را آزاد آفريده است».
در کربلا هم حضرت امام حسين عليهالسلام لشکر ابنسعد را اين گونه مورد خطاب قرار دادند: «يا شيعة آل ابيسفيان، ان لم يکن لکم دين و لا تخافون المعاد فکونوا احرارا في دنياکم؛ [ابصار العين، ص 216.] اي پيروان خاندان ابيسفيان، اگر دين نداريد و از روز رستاخيز نميترسيد، پس لااقل در دنياي خود آزادمرد باشيد».
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حر ابن ریاحی ، ،
برچسبها:
توبه حر
هنگامي که حر فرياد غريبانه امام حسين عليهالسلام را که طلب ياري ميکرد شنيد، نزد عمر سعد رفت و پرسيد: «آيا تو با اين مرد خواهي جنگيد؟» عمر گفت: آري به خدا قسم، با او جنگي خواهيم داشت که دست کم، سرها قطع گردد و دستها جدا گردد». [«امقاتل انت هذا الرجل؟» قال: «اي والله، قتالا ايسره ان تسقط الرؤوس و تطيح الايدي».
] .
حر گفت: «شما چه خواهيد کرد؟ آيا پيشنهاد او مورد پسند شما نيست؟» ابنسعد گفت: «اگر کار دست من بود (هر آينه از جنگ با او) دست ميکشيدم، اما امير تو (ابنزياد) از اين کار سر باز ميزند» [قال: «ما لکم فيما عرضه عليکم من خصال؟» فقال: «لو کان الامر الي لفعلت ولکن اميرک ابي ذلک».] حر او را ترک کرد و با ديگران در انتظار ايستاد، در حالي که در کنار او قره پسر قيس قرار داشت.
حر به قره گفت: «آيا اسب خود را امروز آب دادهاي؟» قره گفت: «نه» [فاقبل حتي وقف من الناس موقفا و معه رجل من قومن يقال له قرة بن قيس. فقال لقرة: «هل سقيت فرسک اليوم؟» قال: «لا».] حر گفت: «آيا ميخواهي آن را سيراب کني؟» قره گمان کرد حر قصد کنارهگيري از سپاه ابنسعد را دارد، در حالي که حر چندان تمايلي نداشت که قره جدا شدن او را مشاهده کند. پس او را ترک کرد و رفت. اينجا بود که حر به امام حسين عليهالسلام قدري نزديک شد. [قال: فظننت والله أنه يريد ان يتنحي فلا يشهد القتال و کره ان اراه حين يصنع ذلک، فيخاف ان أرفعه عليه؛ فقلت له: لم أسقه، و أنا منطلق فساقيه فأخذ الحر يدنوا من الحسين قليلا. ] مهاجر پسر اوس به حر گفت: «آيا تو ميخواهي که حمله کني؟» در پاسخ اين سؤال حر ساکت شد و بر خود ميلرزيد، پس در حالي که مهاجر از اين حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «اگر از من درباره شجاعترين مرد کوفه سؤال ميشد، تو را معرفي ميکردم، اين چه حالتي است که در تو ميبينم؟» حر گفت: «همانا خود را بين بهشت و دوزخ مخير ميبينم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چيزي را انتخاب نخواهم کرد.» پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوي امام حسين (ع) رهسپار شد. [«فقال له المهاجر بن اوس: اتريد ان تحمل؟ فسکت و اخذه من العرواء. فقال له يابن يزيد، والله ان امرک لمريب، والله ما رايت منک في موقف قط مثل شيء أراه الان، و قال له لو قيل لي من اشجع اهل الکوفه رجلا ما عدوتک فما هذا الذي أري منک؟ فقال الحراني اخير نفسي بين الجنة و النار و والله لا اختار علي الجنة شيئا و لو قطعت و حرقت، ثم ضرب جواده نحو الحسين». تاريخ الامم و الملوک، 5، ص 427.] .
لحظات ديدار با امام
او به سبب آن چه پيش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکاني بيآب و گياه وانهاده بود، سر از خجالت به پايين انداخته بود و به سوي آنها پيش ميرفت.
«پروردگارا! من به سوي تو بازميگردم، پس توبهام را پذيرا باش. من دل اوليا و فرزندان پيامبرت را به وحشت انداختهام. اي اباعبدالله! من بازگشتهام و تائب هستم، آيا براي من راهي به توبه هست؟ [منکسا برأسه حياء من آل الرسول بما اتي اليهم و جعجع بهم في هذا المکان علي غير ماء و لا کلاء رافعا صوته. اللهم اليک انيب فتب علي، فقد ارعبت قلوب اوليائک و اولاد نبيک. يا اباعبدالله اني تائب فهل لي من توبه؟.] .
» امام در پاسخ حر فرمود: «آري، خداوند به تو روي خواهد کرد». [فقال الحسين عليهالسلام نعم يتوب الله عليک. اللهوف، ص 45؛ امالي الصدوق، مجلس 30، ص 141.] .
اين گفتار امام حسين عليهالسلام حر را شادمان کرده بود. او به يقين دريافت که به زندگاني بيپايان و نعمتهاي هميشگي راه يافته است. حر داستان نداي هاتفي را هنگامي که او از کوفه خارج ميشد به امام حسين عليهالسلام اين گونه بازگو ميکرد: «من با گوش جان شنيدم، کسي اين گونه هشدارم ميداد که حر! تو را بشارت به بهشت. گفتم واي بر حر، آيا تو او را به بهشت مژده ميدهي، در حالي که او براي جنگ با پسر دخت پيامبر به حرکت در آمده است؟ [فسره قوله و تيقن الحياة الا بدية و النعيم الدائم و وضح له قول الهاتف لما خرج من الکوفه فحدث الحسين عليهالسلام بحديث قال فيه لما خرجت من الکوفة نوديت ابشر يا حر بالجنة فقلت ويل للحر يبشر بالجنة و هو يسير الي حرب ابن بنت رسول الله. امالي الصدوق، مجلس 30، ص 138.] .«امام فرمود: «تو به خير و پاداش (نيکو) دست يافتهاي». [فقال له الحسين عليهالسلام لقد اصبت خيرا و اجرا. مثير الاحزان، ص 60؛ مقتل الحسين مقرم، ص 290.] .
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حر ابن ریاحی ، ،
برچسبها:
رودررويي حر با امام حسين(ع)
ابومخنف از «عبدالله بن سليم» و «مرزي بن مشمعل» نقل کرده که گفتند: ما همراه حضرت اباعبدالله الحسين عليهالسلام راه (حجاز تا عراق) را طي ميکرديم که امام در منزل اشراف فرود آمد و جوانان خود را امر فرمود که آب بردارند و هر چه ميتوانند آب بردارند. صبحگاهان (کاروان) حرکت کرد، حدود نيمروز شده بود که مردي از آن گروه تکبير گفت. حضرت حسين عليهالسلام فرمود: «الله اکبر؛ ولي چرا تکبير گفتي؟» گفت: «نخلي را ديدم». آن دو نفر گفتند: ما در اين مکان هرگز درخت خرمايي نديدهايم.» امام فرمود: «من از آن چه شما نظر ميدهيد، اين گونه نظر ندارم» گفتيم: «ما گرد و غبار اسبان را ميبينيم» پس آن حضرت فرمودند: «به خدا قسم من نيز آن را ميبينم» سپس امام حسين عليهالسلام فرمود: «آيا پناهگاهي نيست که آن را پشت سر خود قرار دهيم و با اين قوم از يک جهت روبهرو شويم؟» گفتيم: «چرا، آن ذوحسم است که به طرف چپ شما متمايل است. پس اگر اين گروه (بر ما) سبقت گيرند هر اتفاقي ممکن است بيفتد» پس امام به طرف چپ، مسير را تغيير داد. اسبان با شتاب به ما نزديک شدند. آنها هم به سوي چپ متمايل شدند. ما زودتر از آنها به ذوحسم رسيده بوديم و خيمهگاه امام برافراشته شده بود. آن گروه سررسيدند؛ او حر بود، با هزار سپاه که در گرماي آن روز رو به روي حسين عليهالسلام قرار ميگرفت. حسين عليهالسلام و يارانش همگي شمشيرهاي آويخته داشتند حسين عليهالسلام به جوانان خود فرمودند: «قوم را سيراب کنيد و اسبها را آب دهيد». مردان سيراب و اسبها خنک شدند. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 400؛ مقتل الحسين مقرم، ص 214.] .
وقت نماز فرارسيد، حسين عليهالسلام به «حجاج بن مسروق جعفي» که او را همراهي ميکرد فرمود: «اذان بگو» او اذان گفت و نماز بپا شد. حسين عليهالسلام در حالي که پيراهن و ردائي به تن و نعليني به پا داشتند از خيمه خارج شدند. پس از آن حمد و ثناي الهي گفتند و فرمودند: «ايها الناس! انها معذرة الي الله اليکم اني لم آتکم حتي اتتني کتبکم؛ اي مردم، اين گفتار عذري در برابر خداي تعالي نسبت به شماست. من به سوي شما نيامدهام تا اين که نامههايتان را دريافت کردم». سپس حضرت خطبه را به پايان رسانيد، در حالي که مردم سکوت کرده بودند، سپس به موذن فرمود: «اقامه بگو». و او اقامه گفت. امام حسين عليهالسلام به حر فرمود: «آيا ميخواهي که با اصحابت نماز بخواني؟» گفت: «نه، بلکه به نماز شما (اقتدا خواهم کرد)». پس همه به حسين عليهالسلام اقتدا کردند. بعد از نماز، آن حضرت وارد خيمه خود شد و ياران در اطراف امام جمع شدند. حر نيز وارد خيمهاي که برايش نصب کرده بودند شد و ياران گرداگرد او را گرفتند. سپس به ميدان بازگشتند و هر کس دهنه اسبش را گرفت و در زير سايه آن به زمين نشست. هنگام عصر شده بود که امام حسين عليهالسلام فرمان آمادهباش براي کوچ از اين محل را صادر فرمود و نماز عصر را با آن قوم بپا داشت. اين بار پس از نماز به مردم روي گردانيده پس از حمد خداوند و مدح او فرمود: «ايها الناس! انکم ان تتقوا...» حر گفت: «به خدا قسم، ما نميدانيم اين نامههايي که از آن ياد کرديد کدام است». امام فرمودند: «اي عقبة بن سمعان! آن خورجين، نامههايي را که به من نوشتهاند بيرون آور» [«يا عقبة بن سمعان اخرج الخرجين الذين فيهما کتبهم الي». ابصار العين، ص 205.] عقبه آن دو خورجين را که پر از نامه بود بيرون آورد و در برابر آنها پخش کرد. حر گفت: «البته ما از اين کساني که نامه به سوي شما نوشتهاند نسيستيم و به ما امر شده که وقتي شما را ملاقات کرديم از شما جدا نشويم تا اين که شما را نزد عبيدالله ببريم» امام حسين عليهالسلام فرمود: «مرگ به تو، از آن نزديکتر است» [قال الحسين عليهالسلام: «الموت اوني اليک من ذلک». تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 401-402؛ رکک کتاب الفتوح، ج 5، ص 76، 78 - ابصار العين، ص 205.] سپس به يارانش فرمود: «ارکبوا؛ سوار شويد» پس همه سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها سوار شوند. پس فرمود: «انصرفوا؛ بگذريد». وقتي راه افتادند که از آنجا بگذرند، آن گروه جلوي (ياران امام) را گرفتند. امام حسين عليهالسلام به حر فرمود: «ثکلتک امک! ما تريد؟؛ مادرت به عزايت بنشيند چه قصدي داري؟» حر گفت: «آگاه باشيد که به خدا قسم اگر غير شما از عرب به من آن عبارات را ميگفت - در حالي که وضعيت او چون شما باشد همين عبارت را به او باز ميگفتم [کتاب الفتوح، ج 5، ص 78؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 232.] - اما به خدا قسم براي من اين (حق) نيست که ياد مادر شما کنم مگر به نيکوترين وجهي که ميتوانم». [مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 232.] .
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حر ابن ریاحی ، ،
برچسبها:
حر بن رياحي تميمي
«حر» پسر «يزيد» فرزند «ناجيه» فرزند «قعنب» فرزند «عتاب بن هرمي» [جمهرة انساب العرب، ص 227.] پسر «رياح بن يربوع» است [مقتل الحسين مقرم، ص 229-227.] .
خروج حر از کوفه
«شيخ ابننما» گزارش کرد: هنگامي که حر از قصر ابنزياد در کوفه خارج شد تا به استقبال امام بيايد، ندايي را شنيد که از پشت سر ميگويد: «اي حر! تو را به بهشت بشارت باد» او به پشت سر نگريست و کسي را نديد با خود گفت: «به خدا قسم، اين بشارت نيست در حالي که من اسير به جنگ حسين هستم». او پيوسته اين خاطره را در ذهن داشت تا هنگامي که خدمت امام رسيد و آن داستان را بازگو کرد. امام به او فرمودند: «تو به واقع به پاداش و نيکي راه يافتهاي». [روي الشيخ ابننما: ان الحر اخرجه ابنزياد الي الحسين و خرج من القصر نودي من خلفه ابشر يا حر بالجنة. قال: فالتفت فلم ير احدا، فقال في نفسه، و الله، هذه بشارة و انا اسير الي حرب الحسين، و ما کان يحدث نفسه في الجنة، فلما صار مع الحسين قص عليه الخبر، فقال له الحسين: «لقد اصبت اجرا و خيرا». مثير الاحزان، ص 59 و 60.] .
امام در يکي از خطابههاي کوتاه خود اين گونه حر را آگاه کرد: «الا حر يدع هذه الماظة من دنياکم...؛ آيا آزادمردي نيست که واگذارد اين ريزهي غذاي داخل دهان را (تهمانده منافع دنيا را که شبيه به ريزهي غذاي دهان است) براي ها آن؟» [تحف العقول، ص 292؛ الانوار البيهة، ص 101. ترجمه از کتاب المنجد، ترجمه محمد بندرريگي، ج 2، ص 1712.] شايد اين سخن حسين عليهالسلام بود که انقلاب و طوفان ظلمت براندازي را در افکار و انديشه حر بهپا ساخت.
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حر ابن ریاحی ، ،
برچسبها:
يزيد و کوفه
خبر ارسال نامه مسلم به يزيد رسيده بود. او به والي تازه براي کوفه ميانديشيد.
«سرجون» [«سرجون بن منصور» از نصاراي شام بود. معاويه براي اداره حکومت با او مشورت ميکرد. پدرش منصور از طرف «هرقل» قبل از فتح شام مسئوليت بيت المال را به عهده داشت. پسر سرجون نيز در دولت اموي داراي پست و مقام بود. پيش از اين عمر بن خطاب از استخدام مسيحيها در امور کشوري منع کرده بود، مگر اين که مسلمان شوند. مقتل الحسين مقرم، پاورقي، ص 148.] غلام وفادار پدرش (معاويه) را احضار کرد و از وضع کوفه، «نعمان بن بشير» و بيعت مردم آگاه ساخت و در مورد والي جديد کوفه از او نظر خواست.
سرجون گفت: «اگر پدرت معاويه اينک زنده ميشد نظر او را به کار ميبستي؟».
يزيد گفت: «آري». سرجون کينه يزيد به ابنزياد را ميدانست. فرمان معاويه را که قبل از مرگ براي عبيدالله نوشته و او را به حکومت کوفه نصب کرده بود بيرون آورد و به يزيد نشان داد. پس از آن بود که يزيد عبيدالله بن زياد را که والي بصره بود به ولايت کوفه نيز گماشت. اين فرمان به همراه نامهاي توسط «مسلم بن عمرو باهلي» براي عبيدالله بن زياد فرستاده شد. [الکامل في التاريخ، ج 2، ص 535؛ سماوي، ابصار العين، ص 80.] .
يزيد نامهاي براي عبيدالله نوشت: «افرادي که روزي مورد ستايشاند، روز ديگر به ننگ و نفرين دچار ميشوند، و چيزهاي ناپسند به صورت دلپسند در ميآيند و تو در مقام و منزلتي قرار داري که شايسته آن هستي. به قول شاعر عرب: تو بالا رفتي و از ابرها پيشي گرفتي و بر فراز آنها جاي گرفتي. براي تو جز مسند خورشيد جايگاهي نيست». [رفعت و جاوزت السحاب و فوقه فما لک الا مرقب الشمس معقد
اين عبارات گوياي کينه قبلي يزيد به عبيدالله بود که اينک به سبب ضرورتي که پيش آمده بود از او اين همه مدح و ثنا ميگفت.]
او در اين نامه به عبيدالله فرمان داد که در عزيمت به کوفه شتاب کند و پس از دستگيري، مسلم بن عقيل را به قتل رساند يا تبعيد کند. [مقتل الحسين مقرم، ص 148.]
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مسلم ابن عقیل (ع) ، ،
برچسبها:
ورود مسلم به کوفه
مسلم به سمت کوفه اسب ميراند تا اين که در پنجم شوال وارد کوفه شد. [مروج الذهب، ج 3، ص 248.] او به منزل «مختار بن ابيعبيد» وارد شد. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355.] مختار شيعيان را دعوت کرد تا همه گرداگرد مسلم فراهم آيند. پس نامه حسين عليهالسلام را که پاسخ به آنها بود خواند. آنها همه از شوق گريه کردند. در محضر او خطبا و سخنوران کوفي، چون «عابس شاکري»، «حبيب اسري» خطبه خواندند.
اين خبر به <لقمان بن بشير انصاري> که استاندار يزيد در کوفه بود رسيد. او از جاي برخاست و براي مردم خطبهاي ايراد کرد و آنها را تهديد کرد. پس از آن «عبدالله بن سعيد حضرمي» که با بنياميه هم قسم بود به اعتراض از جاي برخاست و جلسه را ترک کرد. او و «عمارة بن عقبه» داستان لقمان را در نامهاي به يزيد نوشتند و تصريح کردند که حاکمي که گماشته است ضعيف است يا اين که خود را به ناتواني زده است. [ابصار العين، ص 80.] پس از عبدالله، ساير جيرهخواران حکومتي از قبيل «عمارة بن وليد» و «عمر بن سعد بن ابيوقاص» نامههاي مشابهي براي يزيد فرستادند. [الارشاد، ج 2، ص 41.] .
بيعت با مسلم در کوفه
مردم پس از آگاهي از ورود مسلم، فوج فوج با نماينده امام بيعت کردند تا اين که نام بيعتکنندگان در دفتر مسلم از مرز هشتاد هزار نفر گذشت. [اللهوف، ص 16.] .
محورهاي بيعت مردم با مسلم
مردم با شوق فراوان بيعت خود با مسلم را بر چند اصل استوار ساختند:
1. دعوت مردم به کتاب خدا و دعوت رسول او؛
2. پيکار با بيدادگران؛
3. دفاع از مستضعفان؛
4. رسيدگي به حال محرومان جامعه؛
5. تقسيم غنائم به طور مساوي در بين مسلمانان؛
6. رد مظالم (بازگرداندن حق مظلوم) به اهل آن؛
7. ياري اهل بيت عليهمالسلام؛
8. مسالمت با کساني که سر ستيز ندارند؛
9. پيکار با متجاوزان. [حياة الامام الحسين، ج 2، ص 345.] .
نامه مسلم به امام حسين(ع)
بيعت اکثر مردم، مسلم را مطمئن کرده بود که امام اگر به کوفه باز
آيد، همه چيز او نو بناخواهد شد. او در نامهاي به حضرت نوشت که هيجده هزار نفر از
مردم کوفه بيعت کردهاند.
از امام خواست که با شتاب به کوفه رهسپار شوند؛ چرا که مردم سخت مشتاق
ديدار اويند.
مسلم نامه خود را ضميمه نامه اهل کوفه کرد و به «عابس بن ابيشبيب شاکري» سپرد تا به همراه «قيس بن مسهر صيداوي» به خدمت امام برسانند. [مثير الاحزان، ص 32.] .
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مسلم ابن عقیل (ع) ، ،
برچسبها:
به ازای اینکه این مسجد به نام انصارالحسین علیهم السلام است به تدریج به بررسی زندگانی انصار و یاران والا مقام حضرت ابی عبدالله می پردازیم. ان شا الله تعالی
مسلم بن عقيل بن ابيطالب
«مسلم» پسر «عقيل» پسر «ابوطالب» عليهالسلام است. عقيل برادر امام علي عليه السلام و مسلم پسر عموي حسين عليهالسلام است. مادر مسلم کنيز بود و «عليه» نام داشت.( الطبقات الکبري، ج 4، ص 29.)
دعوت اهل کوفه از امام حسين
هنگامي که اهل کوفه نامههاي فراواني به امام ارسال داشتند، آن حضرت مسلم را فراخواند و به همراه وي «قيس بن مسهر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و عدهاي از فرستادگان را سفير خود نمود. آن حضرت، مسلم را به چند چيز امر فرمود: الف. تقوي الهي داشته باشد؛ ب. اسرار حکومت را پنهان بدارد؛ ج. به مردم لطف و مرحمت داشته باشد؛ د. اگر مردم را با هم متحد يافت، به سرعت امام را باخبر کند.
سپس امام نامهاي («اما بعد فقد ارسلت اليکم اخي عمي و ثقتي من اهل بيتي، مسلم بن عقيل و امرته ان يکتب لي ان اريکم مجتمعين، فلعمري ما الامام الا من قام بالحق»، تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 353؛ الارشاد، ج 2، ص 39.)
را به مردم کوفه به اين مضمون نوشتند:
اما بعد، به تحقيق برادر و پسر عمويم و مورد اعتماد از اهل بيتم، مسلم بن عقيل را به سوي شما فرستادهام، ايشان را امر کردهام تا که برايم بنويسد که آيا شما را با هم، همدل و همداستان مييابد. پس به جانم قسم، امام نيست مگر کسي که به حق قيام کند. (ترجمه برگرفته از متن ابصار العين، ص 79.) .
حرکت مسلم از مکه
اواخر ماه مبارک رمضان بود که مسلم بن عقيل از مکه به مدينه منوره حرکت کرد. ايشان به مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم رفت و در آنجا نماز گزارد. پس از آن با اهل و عيال خويش خداحافظي کرد. سپس از «قيس» دو راهنما اجاره کرد تا که راه را به او نشان دهند. در راه، گرما و تشنگي آن دو را سخت آزار داد و آنها تاب نياوردند و در راه جان دادند. (ابصار العين، ص 79.)
مسلم راه را ادامه داد تا به محلي رسيد که آنجا آب و آبادي بود. آن دو راهنما راه را به مسلم نشان دادند تا «بطن جنت» (جنت محل آبي بوده که به قبيله کلب متعلق بوده است. معجم البلدان، ج 2، ص 343.) رسيد. آنجا با قيس نامهاي را از سختي راه و مشکلات براي امام عليهالسلام ارسال داشتند. نامه مسلم اينگونه بود:
«اما بعد، من از مدينه خارج شدم، در حالي که دو راهنما را براي طي راه اجاره کرده بودم، راه را گم کرديم و به عطش افتاديم. چيزي نمانده بود که آنها جان بدهند تا اين که آخرالامر به آب رسيديم. تنها نجات ما در لحظات آخر، نفس ما بود. اين حادثه موجب شد که آينده کار را نيکو نبينم.» (تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 354. «اما بعد. فاني أقبلت من المدينة معي دليلان لي فجارا عن الطريق و ضلا و اشتد علينا العطش فلم يلبثا ان ماتا حتي انتهينا الي الماء فلم ننج الا بحشاشة انفسنا، فقد تطيرت من وجهي هذا».)
در پاسخ اين نامه امام عليهالسلام اينگونه نوشت:
«اما بعد؛ البته من خوف اين را دارم که آن گونه که تو (بد) پيشبيني ميکني، غير آن باشد که به تو تذکر دادهايم. همان گونه که تو را رهنمون شدهام، حرکت کن، والسلام.» (تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355. «اما بعد؛ فقد خشيت الا يکون حملک علي الکتاب الي في الاستعفاء من الوجه الذي وجهتک له الا الجبن، فامض لوجهک الذي وجهتک له والسلام». با اندکي تفاوت و در الارشاد، ج 2، ص 40.) .
درسي که ميتوان گرفت: از اين ماجرا چند نکته به دست ميآيد:
1. از تطير به صرف برخورد با حوادث ناگوار در آينده بايد پرهيز کرد
که آن، گوياي وظيفه انساني نيست؛
2. بايد در تشخيص وظيفه و انجام دادن کاري که امام عليهالسلام آن را
توصيه ميکند، تلاش کرد؛
3. بايد در انجام دادن رسالت الهي مقاومت و استقامت داشت.
مسلم به محل آبخيز «طييء» رسيد. در آنجا قدري استراحت کرد. سپس حرکت کرد تا اين که به مردي رسيد که تيرش آهويي را نشانه رفته بود. وقتي به حيوان رسيد آن را کشت. مسلم با ديدن آن صحنه گفت: «دشمن ما کشته خواهد شد، اگر خدا بخواهد». (تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355.)
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مسلم ابن عقیل (ع) ، ،
برچسبها:
ما اَهَوَنَ المَوتُ عَلی سَبیل العِزّ وَ اِحیاءِ الحَقِّ.
چه راحت است مرگ در راه عزت و احیای حق.
امام حسین(ع) (تحف العقول,باب سخنان امام حسین(ع))
اگر همه ما از بین برویم بهتر است که ذلیل باشیم زیر دست صهیونیسم و آمریکا(استکبار)
امام خمینی (ره) (صحیفه امام ج15 ص372)
اگر کسی بخواهد به این ملت زور بگوید، تهدید کند, قصد سلطه بر آن داشته باشد؛ معلوم است که این ملت، ملتی نیست که زیر بار کسی برود.
مقام معظم رهبری مد ظله العالی (18/10/1382)
ملت ایران, ملتی است مستقل و آزاد, هوشمند و عزتمند,...
موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مقام معظم رهبری ، امام خمینی ، ،
برچسبها:
کتاب الکترونیک:
سيري در ادب عاشورايي و نگاهي به تجلي آن در ادبيات انقلاب اسلامي
Open Whit: ماکروسافت آفیس 2007,2010 یا Ashampoo Office 2010
پسورد:ansarmosque.ir
نوع فایل: Docx
موضوعات مرتبط: کتاب الکترونیک ، انصارالحسین علیهم السلام ، ،
برچسبها: