تجديد بيعت با امام در روز دوم محرم

روز دوم محرم سال 62 امام با ياران خود به کربلا رسيد. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 409.]  پس از اين که خطبه‏اي خواندند و از بي‏وفايي مردم و بي‏ديني آنها خبر دادند، آمادگي خود را براي مرگ و زير سلطه ستمگران نرفتن بيان فرمود. بعضي از ياران از جاي برخاستند و آمادگي خود را اعلام کردند. از جمله آنها زهير بود که پيش از همه تجديد بيعت کرد: «سمعنا يابن رسول الله مقالتک، و لو کانت الدنيا لنا باقية و کنا فيها مخلدين لاثرنا النهوض معک علي الاقامة فيها؛ [مقتل الحسين مقرم، ص 233.]  اي فرزند رسول الله گفتارتان را شنيديم، اگر دنيا براي ما ماندني و هميشگي باشد، قيام همراه با شما را بر هميشگي زيستن ترجيح داديم».

خطبه و احتجاج زهير در روز نهم

روز پنج شنبه نهم محرم، پس از عصر بود. ابومخنف گزارش کرده: در اين هنگام امام حسين عليه‏السلام جلوي خيمه خود نشسته بود، تکيه به شمشير خود داشت و سر را بر زانو نهاده، و در حالت بين خواب و بيداري بود. پس زينب عليهاالسلام به او نزديک شد و گفت: «يا اخي! اما تسمع الاصوات قد اقتربت؛ اي برادر آيا صداها را نمي‏شنوي که به ما نزديک شده است» پس از آن شمر فرياد برآورد: «يا خيل الله! ارکبي و ابشري بالجنة؛ اي لشکر خدا! سوار شويد، شما را به بهشت بشارت باد» ابالفضل عليه‏السلام به امر امام عليه‏السلام با بيست نفر از ياران چون حبيب و زهير، رهسپار ميانه ميدان شدند تا از اوضاع اطلاع يابند. دشمن گفت: «امر امير است که يا به فرمانش در آييد يا آماده جنگ شويد» عباس به سوي برادر بازگشت و از ياران همراه خود خواست که شتاب نکنند و آن قوم را موعظه کنند، تا او به سوي اباعبدالله الحسين عليه‏السلام بازگردد و از امام کسب تکليف نمايد.

زهير پس از حبيب، در پاسخ «عزرة بن قيس» هنگامي که به حبيب گفت: «هر چه مي‏تواني از خود تعريف کن» اين گونه گفت: «ان الله قد زکاها و هداها فاتق الله يا عزرة، فاني لک من الناصحين أنشدک الله يا عزرة ان تکون ممن يعين الضلال علي قتل النفوس الزکية؛ خداوند حبيب را پاک قرار داده و هدايت کرده است. اي عزره! از خدا بترس، من خيرخواه تو هستم. تو را به خدا سوگند مي‏دهم تو از کساني نباشي که با کشتن جان‏هاي پاک، گمراهي و ضلالت را حمايت کني».

عزره در پاسخ گفت: «اي زهير! تو نزد ما از شيعيان اهل اين بيت نبودي، تو تنها بر اعتقاد و رأي عثماني‏ها مشي مي‏کردي» زهير گفت: «آيا اين که اکنون در اين جايگاه قرار گرفته‏ام، خود دليل اين نيست که از آنها هستم؟ آگاه باش! به خدا قسم، هرگز نه نامه‏اي به سوي حسين نوشته‏ام، و نه هرگز کسي را به عنوان پيام‏رسان به خدمتش گسيل داشته‏ام، و هرگز او را وعده ياري نداده‏ام. آري، تنها در راه با او برخورد کرده‏ام. وقتي او را ديدم ياد رسول الله صلي الله عليه و آله و مقام و منزلتي که حسين نزد او داشت افتادم و دانستم که دشمنش و حزب شما چگونه به استقبال او مي‏آيد. از اين رو بر خود لازم ديدم که او را ياري کنم و از حزب او باشم و جانم را براي حفظ جانش فدا سازم؛ چون ديدم که شما چگونه حق رسول و فرستاده او (مسلم بن عقيل) را ضايع و تباه ساختيد [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 417. ]  و به استقبال فرزند پيامبر و خاندان و اهل بيت او و بندگاني از اهالي اين شهر آمده‏ايد تا آنها را به قتل رسانيد، در حالي که آنها بندگاني عبادت‏پيشه و شب‏زنده‏دار، سحرخيز، و فراوان به ياد خدايند» عزره بن قيس در پاسخ گفت: «هر چه مي‏تواني از خود تعريف کن». [مقتل الحسين مقرم، ص 256.] .

عباس بن علي عليه‏السلام سررسيد و آن شب مهلت خواست. آنها پس از مشورت مهلت دادند و ياران حسين عليه‏السلام بازگشتند. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 417.] .

درسي که مي‏توان گرفت: نکته اينجاست که ديگران نيز مي‏دانستند، زهير از شيعيان نبوده، اما تأمل در سخنان او، روشن مي‏سازد که او به خوبي امام و سپس ياران شب‏زنده‏دارش را شناخته، به ديگران مي‏شناساند.

زهير و حمايت از امام حسين در شب عاشورا

پس از سخنان امام حسين عليه‏السلام در شب عاشورا و برداشتن بيعت خود از گردن همگان، عباس بن علي عليه‏السلام و ديگران از اهل بيت عليهم‏السلام و نيز ياران بزرگ آن حضرت چون «مسلم بن عوسجه»، «سعيد بن عبدالله» و «زهير» به حمايت از امام از جاي برخاستند و با او تجديد ميثاق کردند. زهير در پاسخ به امام خود اين گونه گفت: «و الله لوددت اني قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتي اقتل علي هذه الف مرة و ان الله عزوجل يدفع بذلک القتل عن نفسک و عن انفس هولاء الفتيان من اهل بيتک؛ [مقتل الحسين مقرم؛ ر ک الارشاد، ج 2، ص 92؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 417؛ ابصار العين، ص 164.]  به خدا قسم، دوست دارم که کشته شوم، سپس برانگيخته شوم و تا هزار بار ديگر کشته و زنده شوم تا بدين سبب از جان شما و جوانان اهل بيت شما بلا به دور ماند».

درسي که مي‏توان گرفت: شناخت حقيقي مقام بلند امامت و ولايت چنان شهامت و رشادت را برمي‏انگيزاند که فرد، پذيراي هزاران شهادت براي ماندگاري ولي خود خواهد شد.

احتجاج زهير با سپاه کوفه در صبح عاشورا

صبح عاشورا فرارسيد. امام خود بارها با مردم کوفه سخن گفت تا دل‏هاي آماده را به سوي حق متمايل سازد. از اين گذشته، امام عليه‏السلام به اصحاب بزرگ خود نيز دستور مي‏فرمود تا مردم را به حق دعوت کنند و کلام درست را عريان و بي‏پيرايه بگويند. از آن جمله، زهير بود که غرق در سلاح آماده نبرد بود. و در برابر کوفيان قرار گرفت. زهير خطبه‏اي ايراد کرد و مردم را به ياري پسر دختر پيامبر فراخواند. سپاه ابن‏سعد به او اهانت کردند و عبيدالله بن زياد را مدح و براي او دعا کردند. زهير گفت: «البته فرزند فاطمه عليهاالسلام بر محبت، مودت و ياري سزاوارتر است».

شمر - پسر ذي الجوشن - تيري به جانب زهير پرتاب کرد و فرياد برآورد: «ساکت شو!» زهير در پاسخ او گفت: «اي پسر آنکه به پاشنه‏ي پاي خود ادرار مي‏کرد، هرگز چون مني با تو سخن نخواهد گفت؛ چرا که تو حيواني بيش نيستي. به خدا سوگند، گمان ندارم که تو به دو آيه از قرآن بتواني حکم کني. پس تو را به ذلت و خواري روز قيامت و عذاب دردناک آن مژده مي‏دهم». شمر گفت: «البته همين ساعت خدا تو و مولايت را خواهد کشت» زهير گفت: «آيا مرا از مرگ مي‏ترساني؟ به خدا سوگند، مرگ با او (حسين) براي من محبوب‏تر از هميشه زيستن با شماهاست». پس از آن به سپاه کوفه روي کرد و با فريادي بلند گفت: «اين شخص سبک و خوارکننده و امثال او، شما را در دينتان فريب ندهد. پس به خدا سوگند قومي که خون ذريه او و اهل بيتش را بريزد، و بجنگد با ياران آنها و کساني که از او و اهل بيتش دفاع نمي‏کنند به شفاعت محمد صلي الله عليه و آله نمي‏رسد».

ناگهان مردي از ياران حسين عليه‏السلام او را ندا داد و گفت: امام فرموده: «اقبل، فلعمري لئن کان مؤمن آل فرعون نصح لقومه و ابلغ في الدعاء، لقد نصحت لهولاء و ابلغت، لو نفع النصح و الابلاغ؛ بازگرد، به جانم قسم، همان گونه که مؤمن آل فرعون قومش را نصيحت کرد و در دعوت آنها بسيار تلاش کرد، تو هم دعوت کردي و خيرخواهي نمودي، اگر نصيحت و ابلاغ نفعي داشته باشد!» [مقتل الحسين مقرم، ص 284؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 426-427.] .

 


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، زهیر ابن قین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : admin |

دعوت زهير از خويشان

طبري مي‏گويد: پس از آن که زهير به خدمت امام حسين عليه‏السلام رسيد و عزم ياري او را داشت، به خيمه خود بازگشت و به ياران خود گفت هر که از شما دوست دارد در ياري فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در آيد رخت بربندد وگرنه اين آخرين ديدار ماست. سپس او خاطره‏اي چنين بيان کرد: در غزوه «بحر» ]و بنا بر گفته طبري بلنجر [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 396. بلنجر از شهرهاي ترکستان امروزي و بلاد روم قديم است. (ابصار العين، ص 162).

چون فاتح آن جنگ شديم و غنايم فراواني نصيب ما گشت، همه ما خوشحال و مسرور بوديم. هنگامي که «سلمان فارسي» خشنودي ما را ديد گفت: «آيا شما به فتح و غنايمي که خداوند نصيب شما کرده اين گونه خوشحالي مي‏کنيد؟ [الارشاد، ج 2، ص 73.]  اگر شما سيد شباب جوانان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را درک کرديد، براي جهاد در رکاب او بايد بيشتر شادمان باشيد؛ چرا که بهره‏هاي بيشتري به دست خواهيد آورد. [اذا ادرکتم سيد شباب آل محمد فکونوا اشد فرحا بقتالکم معه بما اصبتم اليوم من الغنانم. ابصار العين، ص 162. ]  پس من با شما وداع مي‏کنم و شما را به خدا مي‏سپارم». [الارشاد، ج 2، ص 73؛ الکامل في التاريخ، ج 2، ص 277؛ تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 397. ] .

درسي که مي‏توان گرفت: دعوت زهير بي‏نتيجه نبود. پسر عمويش، «سلمان بن مضارب» و غلام او به امام پيوستند. مسلمان نبايد از ارشاد و دعوت ديگران به حق دريغ کند، و هماره بايد بکوشد بر حاميان حق بيفزايد.

زهير و نخستين اعلان وفاداري

زهير به سپاه امام پيوسته بود. ابومخنف مي‏گويد: حر مي‏خواست هر کجا صلاح ديد امام و سپاهش را فرود آورد. او بين راه با امام برخورد کرده بود و امام سخن او را وقعي نمي‏نهاد و به حرکت ادامه مي‏داد. تا اين که به «ذوحسم» رسيدند. امام در جمع خطبه‏اي ايراد فرمود: «مي‏بينيد که بر ما چه پيش آورده‏اند...» خطبه پايان يافت و زهير از جاي برخاست و به يارانش گفت: «آيا شما سخن مي‏گوييد يا اين که من تکلم کنم»؟ گفتند: «تو بگو». پس حمد الهي گفت و درود بر او فرستاد و گفت: «قد سمعنا هداک الله يابن رسول الله مقاتلک، و الله لو کانت الدنيا لنا باقية، و کنا فيها مخلدين، الا ان فراقها في نصرک و مواساتک، لا ثرنا الخروج معک علي الاقامة فيها؛ [طبري، تاريخ، ج 3، ص 307 به نقل از سماوي، ابصار العين، ص 162.]  اي پسر رسول خدا، سخنان شما را شنيديم، خدايت هدايت کند؛ به خدا سوگند، اگر دنيا براي ما باقي باشد و ما در آن هميشگي باشيم و تنها جدايي از آن در ياري و همراهي شما باشد، قيام در رکاب شما را بر هميشه زيستن در آن ترجيح مي‏دهيم». پس از آن، امام در حق او دعا فرمود و از خداوند برايش طلب خير کرد.

درسي که مي‏توان گرفت: اين اولين خطبه‏اي است که زهير در برابر امام خواند و هدف خود - پايمردي و ثبات قدمش - را بيان داشت. آري او حيات هميشگي داشتن را با حمايت از امام برابر نمي‏داند؛ بلکه حمايت از امام را مقامي بلندتر و رفيع‏تر مي‏داند.

آمادگي زهيربراي جهاد

امام حسين با بيعت‏شکني مردم کوفه روبه‏رو شده بود. عزم بازگشت کرد تا از درگيري با سپاه بي‏شمار يزيد بپرهيزد. رو به حر بن يزيد رياحي که از فرماندهان سپاه ابن‏سعد بود کرد و فرمود: «دعنا ننزل في هذه القرية؛ بگذار به اين دهکده فرود آييم». مرادشان «نينوا»، «غاضريات» يا «شفيه» بود. اما حر پيشنهاد امام را نپذيرفت. [اينجا حر نامه ابن‏زياد را دريافت کرده بود و در پاسخ گفت: «نه به خدا قسم قدرت (پذيرش اين پيشنهاد را) ندارم، چرا که ابن‏زياد جاسوس بر من نهاده است». ابصار العين، ص 163. ] .

زهير به امام عرض کرد: «يابن رسول الله، ان قتال هولاء اهون علينا من قتال من ياتينا من بعدهم فلعمري لياتينا ما لا قبل لنا به؛ اي پسر پيامبر خدا، جنگيدن با اين گروه، بر ما آسان‏تر از آن سپاه بيکراني است که بعد از اين بر ما فرود خواهد آمد. به جانم قسم سپاهي در برابر ما فرود خواهد آمد که بي‏کران است».

امام فرمود: «ما کنت لابدأهم بقتال؛ من هرگز شروع‏کننده نبرد با اينها نخواهم بود».

زهير راه ديگري را پيش نهاد و گفت: «سربنا الي هذه القرية حتي تنزلها فانها حصينة و هي علي شاطي‏ء الفرات؛ با ما حرکت کن تا به سوي اين قريه حرکت کنيم و در آن جا فرود آييم که اين منزلگاه در نزديکي فرات و محل امني است؛» ]آنجا جاي مناسبي براي کارزار بود، بدين سبب که درگيري دشمن با اصحاب حسين عليه‏السلام تنها از يک طرف امکان مي‏داشت[ امام فرمود: «نام آن چيست»؟ زهير پاسخ داد: «عقر» امام فرمود: «نعوذ بالله من العقر؛ از عقر به خدا پناه مي‏برم» سپس امام عليه‏السلام در همان منزل فرود آمدند. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 409. ابصار العين، ص 163.] .

 


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، زهیر ابن قین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : admin |

زهير بن قين بن قيس انماري بجلي

«زهير» مرد شريفي در بين قوم خود بود و در کوفه زيست مي‏کرد. او مردي شجاع بود و در جنگ‏ها، هماره به نام‏آوري شهرت داشت. [ابصار العين، ص 162.] .

«زهير» فرزند «قين بجلي» از ياران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پيامبر و بر اثر تبليغات وسيع «معاويه»، مي‏پنداشت که امام علي عليه‏السلام در ريختن خون «عثمان» سهيم بوده است. از اين‏رو نسبت به امام علي عليه‏السلام و فرزندانش علاقه‏اي نشان نمي‏داد. گفته‏اند او نيز به «عثمان بن عفان» ابراز مودت مي‏کرد؛ اما بر ما روشن نيست که او تا کجا و چه مقدار از اهل بيت روي‏گردان بوده است. هر چه بود، او به دست سالار شهيدان حسين عليه‏السلام در راه کربلا گام نهاد. [مقتل الحسين مقرم، ص 91.]  او در اين راه جان خود را نثار کرد و در نبرد، سخت مورد اعتماد امام عليه‏السلام بود، به گونه‏اي که امام او را به فرماندهي جانب راست سپاه خود منصوب فرمود.

او در وقت نماز ظهر -به امر امام - سپر جان آن حضرت شد. امام گاه او را براي احتياج، به سمت لشکر دشمن مي‏فرستاد. امام به او مأموريت سخن گفتن داد. مردانگي او در درگيري با آن قوم همراه بيش از اين گذشت. از اينجا به بعد قدري بيشتر از آن بزرگمرد حامي حسين عليه‏السلام خواهيم گفت.

راهيابي به بارگاه دوست

کاروان امام به «زرود» رسيده بود، کاروانيان همه بارها را گشوده بودند تا قدري بياسايند. [مقتل الحسين مقرم، ص 207.]  «زهير» از سفر حج به سمت کوفه بازمي‏گشت. مقصد او با امام حسين عليه‏السلام يکسان بود و وجود آب و آبادي او را آرام آرام به «زرود» کشانيده بود. از قضا امام حسين عليه‏السلام هم در همان منطقه، نزديک خيمه «زهير» بار نهاده بود. زهير در طول سفر، خود را از حسين عليه‏السلام و يارانش پنهان مي‏کرد تا مبادا او را به جهاد تکليف کنند؛ اما روز موعود فرارسيده بود. او با گروهي از بستگان و ياران بر سر سفره غذا نشسته بود که ناگاه سفير امام سررسيد و زهير را فراخواند. زهير غافلگير و درمانده شده بود. همسر او زهير را از تحير به درآورد و گفت: «منزه است خدا، آيا پسر پيامبر کسي به سوي تو مي‏فرستد ولي تو او را بي‏پاسخ مي‏گذاري؟ برخيز تا دريابي ذريه پيامبر چه درخواستي دارد و سپس برگرد». زهير از جاي برخاست و به خدمت امام شرفياب شد. ابي‏مخنف نوشته: «دلهم» همسر زهير دختر «عمرو» براي من حکايت کرد، مدت زماني نگذشته بود که زهير با سرعت و با صورتي برافروخته و شادمان به سوي يارانش بازگشت و دستور داد خيمه‏اش را جمع کنند و آن را به طرف خيمه امام حسين عليه‏السلام و يارانش منتقل و در آنجا برپا کنند. سپس رو به من کرد و گفت: «تو را طلاق دادم، به خويشان خود ملحق شو. دوست ندارم که به سبب من به تو مصيبتي رسد، تنها خير شما را خواهانم». [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 396-397؛ الارشاد، ج 2، ص 72 و 73؛ ابصار العين، ص 162.] .

درسي که مي‏توان گرفت: جاي آن دارد که همسران باوفا، خيرخواهي بر شوهران خود را از همسر باوفاي زهير بياموزند. او همسرش را به حق دعوت و در واقع، امر به معروف کرد. پس از کلام همسر «زهير» بود که زهير از حيرت به درآمد و راه هدايت بر او هموار شد. بر دوستان و ياران نيز بايد اين گونه باشند. به حتم کسي که ديگري را در خيري ياري رساند، در عمل نيک او شريک خواهد بود همان گونه که اگر ديگري را در پي کاري نامطلوب و ناپسند تحريک سازد، به همان مقدار از آن گناه و معصيت را نصيب خود ساخته است.

 


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، زهیر ابن قین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : admin |

وهب بن عبدالله بن عمير حباب الکلبي

«وهب» فرزند «عبدالله بن عمير» از قبيله «بني‏کلاب» است. او همراه مادر و همسرش در لشکر امام حضور داشت. از آنجايي که مادرش (ام‏وهب) او را به جهاد و حمايت از امام و اهداف آن حضرت تشويق کرده بود، رو به ميدان اسب راند. او پس از مبارزه دليرانه، تعدادي از دشمنان را به خاک و خون کشيد و سپس به خيمه‏گاه، براي ديدار دوباره مادر و همسرش بازگشت. هنگام ملاقات به مادر گفت: «آيا شما از من راضي و خشنود شديد؟» مادر پاسخ داد: «از تو راضي نخواهم شد تا اين که در پيش روي امام حسين عليه‏السلام شهيد شوي» [مناقب آل ابي‏طالب، ج 4، ص 101؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 12-13.]  همسر او چون کلام مادر شوهر خود را بشنيد به وهب گفت: «تو را به خدا سوگند مرا بي‏شوهر مکن و مپسند که بر مصيبت تو گرفتار آيم» مادر گفت: «اي عزيزم! سخن همسرت را دور انداز و به ميدان برو و در ياري امام حسين عليه‏السلام تا مرز شهادت بشتاب تا در روز رستاخيز به شفاعت جدش نائل شوي» [مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 12-13.].

پس از اين گفت و گوي کوتاه، وهب بار ديگر به سپاه دشمن روآورد و اين رجز را سر داد.

 

«اني زعيم لک ام‏وهب 

بالطعن فبهم تارة و الضرب‏

 

ضرب غلام مؤمن بالرب 

حتي يذيق القوم مر الحرب؛

اي مادر وهب! من خود ضامنم که با ته نيزه و شمشيرگاه ضربه بزنم؛ آن هم ضربت زدن نوجوان مؤمن در راه پروردگار تا به اين گروه تلخي جنگ را بچشاند». وهب در ستيزي دوباره نوزده سواره و دوازده پياده دشمن را از پاي درآورد، تا اين که دو دستش در راه احياي دين خدا قطع شد. [منتهي الامال، ج 1، صص 663-662.]

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، وهب ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : admin |

شهادت حر

پس از حبيب بن مظاهر، حر در حالي که زهير بن قين از پشت سر او را حمايت مي‏کرد به ميدان آمد. هرگاه که دشمن بر يکي از آن دو يار حسين عليه‏السلام سخت مي‏گرفت، ديگري براي نجات دوست خود مي‏شتافت. ساعتي درگيري «حر» با سپاه «ابن‏سعد» به طول انجامد، [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 440-441.

]  تا اين که اسب حر مضروب شد و از گوشهايش خون مي‏چکيد. «حصين» به «يزيد بن سفيان» گفت: «اين حري است که تو آرزوي قتل او را داشتي» يزيد در پاسخ گفت: «آري» و از سپاه «ابن‏سعد» براي مبارزه بيرون آمد. همين که به ميدان رسيد، توسط «ايوب بن مشرح الخيواني» تيري به سوي اسب حر پرتاب کرد که به پاي اسب خورد و اسب به زمين خورد. حر قبل از آن که به زمين بخورد با چالاکي تمام از اسب پايين پريد. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 437.]  او در حالي که شمشير در دست داشت، در برابر دشمن ايستاد و دلاورانه مبارزه کرد تا اين که حدود چهل نفر را به قتل رسانيد. [مناقب آل ابي‏طالب، ايران، ج 4، ص 100.]  در همين هنگام بود که پياده‏نظام بر او حمله‏ور شد و جسم بي‏هوش او به زمين افتاد. [مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 11.]  ياران امام او را در برابر خيمه شهدايي که در راه حسين عليه‏السلام شهيد مي‏شدند قرار دادند. امام فرمود: «قتله مثل قتلة النبيين و آل النبيين؛ [بحارالانوار، ج 10، ص 117]  شهادت او چون شهادت انبيا و خاندان انبياست» سپس امام نظري به جانب حر افکند، او هنوز جان در بدن داشت. امام خون از صورت او برگرفت و فرمود: «أنت الحر کما سمتک امک و انت الحر في الدنيا و الاخرة؛ [مقتل الحسين مقرم، ص 303.]  تو آزاده‏اي! همان طور که مادرت تو را ناميده است و تو در دنيا و آخرت آزاده‏اي» پس از آن مردي از ياران حسين در رثا و غم حر اشعاري را سرود که گفته شد او «علي بن الحسين عليه‏السلام» بود [مقتل العوالم، ص 85.]  و برخي گفته‏اند که خود اباعبدالله الحسين عليه‏السلام براي او اشعاري را سروده که اين گونه است:

 

«لنعم الحر بني‏رياح 

صبور عند مشتبک الرياح‏

 

و نعم الحر اذ نادي حسينا 

و جاد بنفسه عند الصباح؛ [امالي الصدوق، ص 414، مجلس 30؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 11.] .

چه آزاده‏اي است حر پسر رياح؛ او در هنگام فرورفتگي تيرها بسيار شکيباست. آري آزاده خوبي است هنگامي که حسين فرياد و ندايش بلند شد، او از جانش در صبحگاهان گذشت». در زيارت ناحيه مقدسه به حر سلام داده شده است. [اقبال الاعمال، ج 3، ص 78 و 344.] .

درسي که مي‏توان گرفت: امام صادق عليه‏السلام فرمود: «ان الحر حر علي جميع احواله ان نابته نائبة صبر لها و ان تداکت عليه المصائب لم تکسره و ان اسر و قهر؛ [اصول کافي، ج 2، ص 89، کتاب ايمان و کفر، باب صبر، ح 6.]  آزاده آزاده است در همه حالاتش، حتي اگر مصيبتي سخت بر او وارد شود. حتي اگر مصيبت‏ها بر او محکم کوبيده شود او شکيبايي مي‏کند. آري او شکسته نمي‏شود، هر چند اسير و مقهور شود». از امام علي عليه‏السلام نقل شده: «و لا تکن عبد غيرک لقد جعلک الله حرا؛» [نهج‏البلاغه، نامه 31.]  بنده غير خود مباش؛ چرا که خداي تعالي تو را آزاد آفريده است».

در کربلا هم حضرت امام حسين عليه‏السلام لشکر ابن‏سعد را اين گونه مورد خطاب قرار دادند: «يا شيعة آل ابي‏سفيان، ان لم يکن لکم دين و لا تخافون المعاد فکونوا احرارا في دنياکم؛ [ابصار العين، ص 216.]  اي پيروان خاندان ابي‏سفيان، اگر دين نداريد و از روز رستاخيز نمي‏ترسيد، پس لااقل در دنياي خود آزادمرد باشيد».

 


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حر ابن ریاحی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : admin |

توبه حر

هنگامي که حر فرياد غريبانه امام حسين عليه‏السلام را که طلب ياري مي‏کرد شنيد، نزد عمر سعد رفت و پرسيد: «آيا تو با اين مرد خواهي جنگيد؟» عمر گفت: آري به خدا قسم، با او جنگي خواهيم داشت که دست کم، سرها قطع گردد و دست‏ها جدا گردد». [«امقاتل انت هذا الرجل؟» قال: «اي والله، قتالا ايسره ان تسقط الرؤوس و تطيح الايدي».

] .

حر گفت: «شما چه خواهيد کرد؟ آيا پيشنهاد او مورد پسند شما نيست؟» ابن‏سعد گفت: «اگر کار دست من بود (هر آينه از جنگ با او) دست مي‏کشيدم، اما امير تو (ابن‏زياد) از اين کار سر باز مي‏زند» [قال: «ما لکم فيما عرضه عليکم من خصال؟» فقال: «لو کان الامر الي لفعلت ولکن اميرک ابي ذلک».]  حر او را ترک کرد و با ديگران در انتظار ايستاد، در حالي که در کنار او قره پسر قيس قرار داشت.

حر به قره گفت: «آيا اسب خود را امروز آب داده‏اي؟» قره گفت: «نه» [فاقبل حتي وقف من الناس موقفا و معه رجل من قومن يقال له قرة بن قيس. فقال لقرة: «هل سقيت فرسک اليوم؟» قال: «لا».]  حر گفت: «آيا مي‏خواهي آن را سيراب کني؟» قره گمان کرد حر قصد کناره‏گيري از سپاه ابن‏سعد را دارد، در حالي که حر چندان تمايلي نداشت که قره جدا شدن او را مشاهده کند. پس او را ترک کرد و رفت. اينجا بود که حر به امام حسين عليه‏السلام قدري نزديک شد. [قال: فظننت والله أنه يريد ان يتنحي فلا يشهد القتال و کره ان اراه حين يصنع ذلک، فيخاف ان أرفعه عليه؛ فقلت له: لم أسقه، و أنا منطلق فساقيه فأخذ الحر يدنوا من الحسين قليلا. ]  مهاجر پسر اوس به حر گفت: «آيا تو مي‏خواهي که حمله کني؟» در پاسخ اين سؤال حر ساکت شد و بر خود مي‏لرزيد، پس در حالي که مهاجر از اين حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «اگر از من درباره شجاع‏ترين مرد کوفه سؤال مي‏شد، تو را معرفي مي‏کردم، اين چه حالتي است که در تو مي‏بينم؟» حر گفت: «همانا خود را بين بهشت و دوزخ مخير مي‏بينم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چيزي را انتخاب نخواهم کرد.» پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوي امام حسين (ع) رهسپار شد. [«فقال له المهاجر بن اوس: اتريد ان تحمل؟ فسکت و اخذه من العرواء. فقال له يابن يزيد، والله ان امرک لمريب، والله ما رايت منک في موقف قط مثل شي‏ء أراه الان، و قال له لو قيل لي من اشجع اهل الکوفه رجلا ما عدوتک فما هذا الذي أري منک؟ فقال الحراني اخير نفسي بين الجنة و النار و والله لا اختار علي الجنة شيئا و لو قطعت و حرقت، ثم ضرب جواده نحو الحسين». تاريخ الامم و الملوک، 5، ص 427.] .

لحظات ديدار با امام

او به سبب آن چه پيش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکاني بي‏آب و گياه وانهاده بود، سر از خجالت به پايين انداخته بود و به سوي آنها پيش مي‏رفت.

«پروردگارا! من به سوي تو بازمي‏گردم، پس توبه‏ام را پذيرا باش. من دل اوليا و فرزندان پيامبرت را به وحشت انداخته‏ام. اي اباعبدالله! من بازگشته‏ام و تائب هستم، آيا براي من راهي به توبه هست؟ [منکسا برأسه حياء من آل الرسول بما اتي اليهم و جعجع بهم في هذا المکان علي غير ماء و لا کلاء رافعا صوته. اللهم اليک انيب فتب علي، فقد ارعبت قلوب اوليائک و اولاد نبيک. يا اباعبدالله اني تائب فهل لي من توبه؟.] .

» امام در پاسخ حر فرمود: «آري، خداوند به تو روي خواهد کرد». [فقال الحسين عليه‏السلام نعم يتوب الله عليک. اللهوف، ص 45؛ امالي الصدوق، مجلس 30، ص 141.] .

اين گفتار امام حسين عليه‏السلام حر را شادمان کرده بود. او به يقين دريافت که به زندگاني بي‏پايان و نعمت‏هاي هميشگي راه يافته است. حر داستان نداي هاتفي را هنگامي که او از کوفه خارج مي‏شد به امام حسين عليه‏السلام اين گونه بازگو مي‏کرد: «من با گوش جان شنيدم، کسي اين گونه هشدارم مي‏داد که حر! تو را بشارت به بهشت. گفتم واي بر حر، آيا تو او را به بهشت مژده مي‏دهي، در حالي که او براي جنگ با پسر دخت پيامبر به حرکت در آمده است؟ [فسره قوله و تيقن الحياة الا بدية و النعيم الدائم و وضح له قول الهاتف لما خرج من الکوفه فحدث الحسين عليه‏السلام بحديث قال فيه لما خرجت من الکوفة نوديت ابشر يا حر بالجنة فقلت ويل للحر يبشر بالجنة و هو يسير الي حرب ابن بنت رسول الله. امالي الصدوق، مجلس 30، ص 138.] .«امام فرمود: «تو به خير و پاداش (نيکو) دست يافته‏اي». [فقال له الحسين عليه‏السلام لقد اصبت خيرا و اجرا. مثير الاحزان، ص 60؛ مقتل الحسين مقرم، ص 290.] .

 


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حر ابن ریاحی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : admin |

رودررويي حر با امام حسين(ع)

ابومخنف از «عبدالله بن سليم» و «مرزي بن مشمعل» نقل کرده که گفتند: ما همراه حضرت اباعبدالله الحسين عليه‏السلام راه (حجاز تا عراق) را طي مي‏کرديم که امام در منزل اشراف فرود آمد و جوانان خود را امر فرمود که آب بردارند و هر چه مي‏توانند آب بردارند. صبحگاهان (کاروان) حرکت کرد، حدود نيمروز شده بود که مردي از آن گروه تکبير گفت. حضرت حسين عليه‏السلام فرمود: «الله اکبر؛ ولي چرا تکبير گفتي؟» گفت: «نخلي را ديدم». آن دو نفر گفتند: ما در اين مکان هرگز درخت خرمايي نديده‏ايم.» امام فرمود: «من از آن چه شما نظر مي‏دهيد، اين گونه نظر ندارم» گفتيم: «ما گرد و غبار اسبان را مي‏بينيم» پس آن حضرت فرمودند: «به خدا قسم من نيز آن را مي‏بينم» سپس امام حسين عليه‏السلام فرمود: «آيا پناهگاهي نيست که آن را پشت سر خود قرار دهيم و با اين قوم از يک جهت روبه‏رو شويم؟» گفتيم: «چرا، آن ذوحسم است که به طرف چپ شما متمايل است. پس اگر اين گروه (بر ما) سبقت گيرند هر اتفاقي ممکن است بيفتد» پس امام به طرف چپ، مسير را تغيير داد. اسبان با شتاب به ما نزديک شدند. آنها هم به سوي چپ متمايل شدند. ما زودتر از آنها به ذوحسم رسيده بوديم و خيمه‏گاه امام برافراشته شده بود. آن گروه سررسيدند؛ او حر بود، با هزار سپاه که در گرماي آن روز رو به روي حسين عليه‏السلام قرار مي‏گرفت. حسين عليه‏السلام و يارانش همگي شمشيرهاي آويخته داشتند حسين عليه‏السلام به جوانان خود فرمودند: «قوم را سيراب کنيد و اسب‏ها را آب دهيد». مردان سيراب و اسب‏ها خنک شدند. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 400؛ مقتل الحسين مقرم، ص 214.] .

وقت نماز فرارسيد، حسين عليه‏السلام به «حجاج بن مسروق جعفي» که او را همراهي مي‏کرد فرمود: «اذان بگو» او اذان گفت و نماز بپا شد. حسين عليه‏السلام در حالي که پيراهن و ردائي به تن و نعليني به پا داشتند از خيمه خارج شدند. پس از آن حمد و ثناي الهي گفتند و فرمودند: «ايها الناس! انها معذرة الي الله اليکم اني لم آتکم حتي اتتني کتبکم؛ اي مردم، اين گفتار عذري در برابر خداي تعالي نسبت به شماست. من به سوي شما نيامده‏ام تا اين که نامه‏هايتان را دريافت کردم». سپس حضرت خطبه را به پايان رسانيد، در حالي که مردم سکوت کرده بودند، سپس به موذن فرمود: «اقامه بگو». و او اقامه گفت. امام حسين عليه‏السلام به حر فرمود: «آيا مي‏خواهي که با اصحابت نماز بخواني؟» گفت: «نه، بلکه به نماز شما (اقتدا خواهم کرد)». پس همه به حسين عليه‏السلام اقتدا کردند. بعد از نماز، آن حضرت وارد خيمه خود شد و ياران در اطراف امام جمع شدند. حر نيز وارد خيمه‏اي که برايش نصب کرده بودند شد و ياران گرداگرد او را گرفتند. سپس به ميدان بازگشتند و هر کس دهنه اسبش را گرفت و در زير سايه آن به زمين نشست. هنگام عصر شده بود که امام حسين عليه‏السلام فرمان آماده‏باش براي کوچ از اين محل را صادر فرمود و نماز عصر را با آن قوم بپا داشت. اين بار پس از نماز به مردم روي گردانيده پس از حمد خداوند و مدح او فرمود: «ايها الناس! انکم ان تتقوا...» حر گفت: «به خدا قسم، ما نمي‏دانيم اين نامه‏هايي که از آن ياد کرديد کدام است». امام فرمودند: «اي عقبة بن سمعان! آن خورجين، نامه‏هايي را که به من نوشته‏اند بيرون آور» [«يا عقبة بن سمعان اخرج الخرجين الذين فيهما کتبهم الي». ابصار العين، ص 205.]  عقبه آن دو خورجين را که پر از نامه بود بيرون آورد و در برابر آنها پخش کرد. حر گفت: «البته ما از اين کساني که نامه به سوي شما نوشته‏اند نسيستيم و به ما امر شده که وقتي شما را ملاقات کرديم از شما جدا نشويم تا اين که شما را نزد عبيدالله ببريم» امام حسين عليه‏السلام فرمود: «مرگ به تو، از آن نزديک‏تر است» [قال الحسين عليه‏السلام: «الموت اوني اليک من ذلک». تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 401-402؛ رکک کتاب الفتوح، ج 5، ص 76، 78 - ابصار العين، ص 205.]  سپس به يارانش فرمود: «ارکبوا؛ سوار شويد» پس همه سوار شدند و منتظر ماندند تا زن‏ها سوار شوند. پس فرمود: «انصرفوا؛ بگذريد». وقتي راه افتادند که از آنجا بگذرند، آن گروه جلوي (ياران امام) را گرفتند. امام حسين عليه‏السلام به حر فرمود: «ثکلتک امک! ما تريد؟؛ مادرت به عزايت بنشيند چه قصدي داري؟» حر گفت: «آگاه باشيد که به خدا قسم اگر غير شما از عرب به من آن عبارات را مي‏گفت - در حالي که وضعيت او چون شما باشد همين عبارت را به او باز مي‏گفتم [کتاب الفتوح، ج 5، ص 78؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 232.]  - اما به خدا قسم براي من اين (حق) نيست که ياد مادر شما کنم مگر به نيکوترين وجهي که مي‏توانم». [مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 232.] .

 


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حر ابن ریاحی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : admin |

 

حر بن رياحي تميمي

«حر» پسر «يزيد» فرزند «ناجيه» فرزند «قعنب» فرزند «عتاب بن هرمي» [جمهرة انساب العرب، ص 227.]  پسر «رياح بن يربوع» است [مقتل الحسين مقرم، ص 229-227.] .

خروج حر از کوفه

«شيخ ابن‏نما» گزارش کرد: هنگامي که حر از قصر ابن‏زياد در کوفه خارج شد تا به استقبال امام بيايد، ندايي را شنيد که از پشت سر مي‏گويد: «اي حر! تو را به بهشت بشارت باد» او به پشت سر نگريست و کسي را نديد با خود گفت: «به خدا قسم، اين بشارت نيست در حالي که من اسير به جنگ حسين هستم». او پيوسته اين خاطره را در ذهن داشت تا هنگامي که خدمت امام رسيد و آن داستان را بازگو کرد. امام به او فرمودند: «تو به واقع به پاداش و نيکي راه يافته‏اي». [روي الشيخ ابن‏نما: ان الحر اخرجه ابن‏زياد الي الحسين و خرج من القصر نودي من خلفه ابشر يا حر بالجنة. قال: فالتفت فلم ير احدا، فقال في نفسه، و الله، هذه بشارة و انا اسير الي حرب الحسين، و ما کان يحدث نفسه في الجنة، فلما صار مع الحسين قص عليه الخبر، فقال له الحسين: «لقد اصبت اجرا و خيرا». مثير الاحزان، ص 59 و 60.] .

امام در يکي از خطابه‏هاي کوتاه خود اين گونه حر را آگاه کرد: «الا حر يدع هذه الماظة من دنياکم...؛ آيا آزادمردي نيست که واگذارد اين ريزه‏ي غذاي داخل دهان را (ته‏مانده منافع دنيا را که شبيه به ريزه‏ي غذاي دهان است) براي ها آن؟» [تحف العقول، ص 292؛ الانوار البيهة، ص 101. ترجمه از کتاب المنجد، ترجمه محمد بندرريگي، ج 2، ص 1712.]  شايد اين سخن حسين عليه‏السلام بود که انقلاب و طوفان ظلمت براندازي را در افکار و انديشه حر به‏پا ساخت.


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، حر ابن ریاحی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : admin |

يزيد و کوفه

خبر ارسال نامه مسلم به يزيد رسيده بود. او به والي تازه براي کوفه مي‏انديشيد.

«سرجون» [«سرجون بن منصور» از نصاراي شام بود. معاويه براي اداره حکومت با او مشورت مي‏کرد. پدرش منصور از طرف «هرقل» قبل از فتح شام مسئوليت بيت المال را به عهده داشت. پسر سرجون نيز در دولت اموي داراي پست و مقام بود. پيش از اين عمر بن خطاب از استخدام مسيحيها در امور کشوري منع کرده بود، مگر اين که مسلمان شوند. مقتل الحسين مقرم، پاورقي، ص 148.]  غلام وفادار پدرش (معاويه) را احضار کرد و از وضع کوفه، «نعمان بن بشير» و بيعت مردم آگاه ساخت و در مورد والي جديد کوفه از او نظر خواست.

سرجون گفت: «اگر پدرت معاويه اينک زنده مي‏شد نظر او را به کار مي‏بستي؟».

يزيد گفت: «آري». سرجون کينه يزيد به ابن‏زياد را مي‏دانست. فرمان معاويه را که قبل از مرگ براي عبيدالله نوشته و او را به حکومت کوفه نصب کرده بود بيرون آورد و به يزيد نشان داد. پس از آن بود که يزيد عبيدالله بن زياد را که والي بصره بود به ولايت کوفه نيز گماشت. اين فرمان به همراه نامه‏اي توسط «مسلم بن عمرو باهلي» براي عبيدالله بن زياد فرستاده شد. [الکامل في التاريخ، ج 2، ص 535؛ سماوي، ابصار العين، ص 80.] .

يزيد نامه‏اي براي عبيدالله نوشت: «افرادي که روزي مورد ستايش‏اند، روز ديگر به ننگ و نفرين دچار مي‏شوند، و چيزهاي ناپسند به صورت دلپسند در مي‏آيند و تو در مقام و منزلتي قرار داري که شايسته آن هستي. به قول شاعر عرب: تو بالا رفتي و از ابرها پيشي گرفتي و بر فراز آنها جاي گرفتي. براي تو جز مسند خورشيد جايگاهي نيست». [رفعت و جاوزت السحاب و فوقه  فما لک الا مرقب الشمس معقد

اين عبارات گوياي کينه قبلي يزيد به عبيدالله بود که اينک به سبب ضرورتي که پيش آمده بود از او اين همه مدح و ثنا مي‏گفت.]

او در اين نامه به عبيدالله فرمان داد که در عزيمت به کوفه شتاب کند و پس از دستگيري، مسلم بن عقيل را به قتل رساند يا تبعيد کند. [مقتل الحسين مقرم، ص 148.]

 


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مسلم ابن عقیل (ع) ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:مسلم,امام حسین,اصحاب, | | نویسنده : admin |

ورود مسلم به کوفه

مسلم به سمت کوفه اسب مي‏راند تا اين که در پنجم شوال وارد کوفه شد. [مروج الذهب، ج 3، ص 248.]  او به منزل «مختار بن ابي‏عبيد» وارد شد. [تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355.]  مختار شيعيان را دعوت کرد تا همه گرداگرد مسلم فراهم آيند. پس نامه حسين عليه‏السلام را که پاسخ به آنها بود خواند. آنها همه از شوق گريه کردند. در محضر او خطبا و سخنوران کوفي، چون «عابس شاکري»، «حبيب اسري» خطبه خواندند.

اين خبر به <لقمان بن بشير انصاري> که استاندار يزيد در کوفه بود رسيد. او از جاي برخاست و براي مردم خطبه‏اي ايراد کرد و آنها را تهديد کرد. پس از آن «عبدالله بن سعيد حضرمي» که با بني‏اميه هم قسم بود به اعتراض از جاي برخاست و جلسه را ترک کرد. او و «عمارة بن عقبه» داستان لقمان را در نامه‏اي به يزيد نوشتند و تصريح کردند که حاکمي که گماشته است ضعيف است يا اين که خود را به ناتواني زده است. [ابصار العين، ص 80.]  پس از عبدالله، ساير جيره‏خواران حکومتي از قبيل «عمارة بن وليد» و «عمر بن سعد بن ابي‏وقاص» نامه‏هاي مشابهي براي يزيد فرستادند. [الارشاد، ج 2، ص 41.] .

 

 بيعت با مسلم در کوفه

مردم پس از آگاهي از ورود مسلم، فوج فوج با نماينده امام بيعت کردند تا اين که نام بيعت‏کنندگان در دفتر مسلم از مرز هشتاد هزار نفر گذشت. [اللهوف، ص 16.] .

محورهاي بيعت مردم با مسلم

 

مردم با شوق فراوان بيعت خود با مسلم را بر چند اصل استوار ساختند:

 

 

1. دعوت مردم به کتاب خدا و دعوت رسول او؛

2. پيکار با بي‏دادگران؛

 

3. دفاع از مستضعفان؛

 

 

4. رسيدگي به حال محرومان جامعه؛

 

5. تقسيم غنائم به طور مساوي در بين مسلمانان؛

 

 

6. رد مظالم (بازگرداندن حق مظلوم) به اهل آن؛

 

7. ياري اهل بيت عليهم‏السلام؛

 

 

8. مسالمت با کساني که سر ستيز ندارند؛

9. پيکار با متجاوزان. [حياة الامام الحسين، ج 2، ص 345.] .

 

 نامه مسلم به امام حسين(ع)

 

بيعت اکثر مردم، مسلم را مطمئن کرده بود که امام اگر به کوفه باز آيد، همه چيز او نو بناخواهد شد. او در نامه‏اي به حضرت نوشت که هيجده هزار نفر از مردم کوفه بيعت کرده‏اند.

 

 

از امام خواست که با شتاب به کوفه رهسپار شوند؛ چرا که مردم سخت مشتاق ديدار اويند.

مسلم نامه خود را ضميمه نامه اهل کوفه کرد و به «عابس بن ابي‏شبيب شاکري» سپرد تا به همراه «قيس بن مسهر صيداوي» به خدمت امام برسانند. [مثير الاحزان، ص 32.] .

 


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مسلم ابن عقیل (ع) ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:مسلم,امام حسین,اصحاب, | | نویسنده : admin |

به ازای اینکه این مسجد به نام انصارالحسین علیهم السلام است به تدریج به بررسی زندگانی انصار و یاران والا مقام حضرت ابی عبدالله می پردازیم. ان شا الله تعالی

 

 

مسلم بن عقيل بن ابي‏طالب

«مسلم» پسر «عقيل» پسر «ابوطالب» عليه‏السلام است. عقيل برادر امام علي عليه‏ السلام و مسلم پسر عموي حسين عليه‏السلام است. مادر مسلم کنيز بود و «عليه» نام داشت.( الطبقات الکبري، ج 4، ص 29.)

دعوت اهل کوفه از امام حسين

هنگامي که اهل کوفه نامه‏هاي فراواني به امام ارسال داشتند، آن حضرت مسلم را فراخواند و به همراه وي «قيس بن مسهر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و عده‏اي از فرستادگان را سفير خود نمود. آن حضرت، مسلم را به چند چيز امر فرمود: الف. تقوي الهي داشته باشد؛ ب. اسرار حکومت را پنهان بدارد؛ ج. به مردم لطف و مرحمت داشته باشد؛ د. اگر مردم را با هم متحد يافت، به سرعت امام را باخبر کند.

سپس امام نامه‏اي («اما بعد فقد ارسلت اليکم اخي عمي و ثقتي من اهل بيتي، مسلم بن عقيل و امرته ان يکتب لي ان اريکم مجتمعين، فلعمري ما الامام الا من قام بالحق»، تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 353؛ الارشاد، ج 2، ص 39.)  

را به مردم کوفه به اين مضمون نوشتند:

اما بعد، به تحقيق برادر و پسر عمويم و مورد اعتماد از اهل بيتم، مسلم بن عقيل را به سوي شما فرستاده‏ام، ايشان را امر کرده‏ام تا که برايم بنويسد که آيا شما را با هم، همدل و همداستان مي‏يابد. پس به جانم قسم، امام نيست مگر کسي که به حق قيام کند. (ترجمه برگرفته از متن ابصار العين، ص 79.) .

حرکت مسلم از مکه

اواخر ماه مبارک رمضان بود که مسلم بن عقيل از مکه به مدينه منوره حرکت کرد. ايشان به مسجد النبي صلي الله عليه و آله و سلم رفت و در آنجا نماز گزارد. پس از آن با اهل و عيال خويش خداحافظي کرد. سپس از «قيس» دو راهنما اجاره کرد تا که راه را به او نشان دهند. در راه، گرما و تشنگي آن دو را سخت آزار داد و آنها تاب نياوردند و در راه جان دادند. (ابصار العين، ص 79.)

مسلم راه را ادامه داد تا به محلي رسيد که آنجا آب و آبادي بود. آن دو راهنما راه را به مسلم نشان دادند تا «بطن جنت» (جنت محل آبي بوده که به قبيله کلب متعلق بوده است. معجم البلدان، ج 2، ص 343.)  رسيد. آنجا با قيس نامه‏اي را از سختي راه و مشکلات براي امام عليه‏السلام ارسال داشتند. نامه مسلم اين‏گونه بود:

«اما بعد، من از مدينه خارج شدم، در حالي که دو راهنما را براي طي راه اجاره کرده بودم، راه را گم کرديم و به عطش افتاديم. چيزي نمانده بود که آنها جان بدهند تا اين که آخرالامر به آب رسيديم. تنها نجات ما در لحظات آخر، نفس ما بود. اين حادثه موجب شد که آينده کار را نيکو نبينم.» (تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 354. «اما بعد. فاني أقبلت من المدينة معي دليلان لي فجارا عن الطريق و ضلا و اشتد علينا العطش فلم يلبثا ان ماتا حتي انتهينا الي الماء فلم ننج الا بحشاشة انفسنا، فقد تطيرت من وجهي هذا».)

 

 

در پاسخ اين نامه امام عليه‏السلام اين‏گونه نوشت:

«اما بعد؛ البته من خوف اين را دارم که آن گونه که تو (بد) پيش‏بيني مي‏کني، غير آن باشد که به تو تذکر داده‏ايم. همان گونه که تو را رهنمون شده‏ام، حرکت کن، والسلام.» (تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355. «اما بعد؛ فقد خشيت الا يکون حملک علي الکتاب الي في الاستعفاء من الوجه الذي وجهتک له الا الجبن، فامض لوجهک الذي وجهتک له والسلام». با اندکي تفاوت و در الارشاد، ج 2، ص 40.) .

 

درسي که مي‏توان گرفت: از اين ماجرا چند نکته به دست مي‏آيد:

 

1. از تطير به صرف برخورد با حوادث ناگوار در آينده بايد پرهيز کرد که آن، گوياي وظيفه انساني نيست؛

 

2. بايد در تشخيص وظيفه و انجام دادن کاري که امام عليه‏السلام آن را توصيه مي‏کند، تلاش کرد؛

 

3. بايد در انجام دادن رسالت الهي مقاومت و استقامت داشت.

مسلم به محل آب‏خيز «طيي‏ء» رسيد. در آنجا قدري استراحت کرد. سپس حرکت کرد تا اين که به مردي رسيد که تيرش آهويي را نشانه رفته بود. وقتي به حيوان رسيد آن را کشت. مسلم با ديدن آن صحنه گفت: «دشمن ما کشته خواهد شد، اگر خدا بخواهد». (تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355.)

 

 


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مسلم ابن عقیل (ع) ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:مسلم,امام حسین,اصحاب, | | نویسنده : admin |

ما اَهَوَنَ المَوتُ عَلی سَبیل العِزّ وَ اِحیاءِ الحَقِّ.

چه راحت است مرگ در راه عزت و احیای حق.

امام حسین(ع) (تحف العقول,باب سخنان امام حسین(ع))

 

اگر همه ما از بین برویم بهتر است که ذلیل باشیم زیر دست صهیونیسم و آمریکا(استکبار)

امام خمینی (ره) (صحیفه امام ج15 ص372)

 

 

 

 

اگر کسی بخواهد به این ملت زور بگوید، تهدید کند, قصد سلطه بر آن داشته باشد؛ معلوم است که این ملت، ملتی نیست که زیر بار کسی برود.

مقام معظم رهبری مد ظله العالی (18/10/1382)

 

 

ملت ایران, ملتی است مستقل و آزاد, هوشمند و عزتمند,...


موضوعات مرتبط: انصارالحسین علیهم السلام ، مقام معظم رهبری ، امام خمینی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:امام حسین,رهبری,امام خمینی, | | نویسنده : admin |

کتاب الکترونیک:

سيري در ادب عاشورايي و نگاهي به تجلي آن در ادبيات انقلاب اسلامي‏


Open Whit: ماکروسافت آفیس 2007,2010 یا Ashampoo Office 2010

پسورد:ansarmosque.ir

 نوع فایل: Docx


 

 


موضوعات مرتبط: کتاب الکترونیک ، انصارالحسین علیهم السلام ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : برچسب:عاشورا,انقلاب اسلامی,امام حسین(ع), | | نویسنده : admin |
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.